ماه
در حوض بزرگ کاشى است آب، آیـیـنـه مـهـتـاب شـده مـاه مـهمان قشنگ حوض
است حـوض بـیـچاره دلش آب شده چـشـم من منتظر خورشید است پـیـک خـورشید،
سپیده پیداست از حـرم بـانـگ اذان مـى آید آه! ایـن مـنظره خیلى زیباست!
کـفـتـرى از سر گنبد برخاست بـق بـقـو کرد و به پرواز آمد هـمـرهـش مـرغ
نگاه من هم رفـت و یـک بـار دگر باز آمد مـرغ بـى تـاب نگـاهم اکنون بـر
سـر گـنبـد پـاگ آقاست چـشـمـهـایـم به دلم مى گوید راسـتـى گـنبـد آقـا
زیباست! از حرم، از در و دیوار، این جا بـوى جـانـبخـش دعا مى آید مـثـل
بـوى خوش گلها در باغ هـمـه جـا بـوى رضا مى آید
على اصغر نصرتى
منبع:بهشت هشتم
طبقه بندی: امام رضا(ع)، قطعه ادبی
امام رضا (ع) الگویی برای اخلاق
امامان
پاک ما در میان مردم و با مردم مىزیستند، وعملا به مردم درس زندگى و پاکى
و فضیلت مىآموختند، آنان الگو و سرمشق دیگران بودند، و با آن که مقام
رفیع امامت آنان را از مردم ممتاز مىساخت، و برگزیده خدا و حجت او در
زمین بودند درعین حال در جامعه حریمى نمىگرفتند، و خود را از مردم جدا
نمىکردند، و به روش جباران انحصار و اختصاصى براى خود قائل نمىشدند، و
هرگز مردم را به بردگى و پستى نمىکشاندند و تحقیر نمىکردند. آنان نمونه
بارز اسوه حسنه می باشند.
«ابراهیم بن عباس»مىگوید:«هیچگاه
ندیدم که امام رضا علیه السلام در سخن بر کسى جفا ورزد، و نیز ندیدم که
سخن کسى را پیش از تمام شدن قطع کند، هرگز نیازمندى را که مىتوانست نیازش
را بر آورده سازد رد نمىکرد، در حضور دیگرى پایش را دراز نمىفرمود، هرگز
ندیدم به کسى از خدمتکاران و غلامانشان بدگوئى کند، خنده او قهقهه نبود
بلکه تبسم بود، چون سفره غذا به میان مىآمد همه افراد خانه حتى دربان و
مهتر را نیز بر سفره خویش مىنشاند و آنان همراه با امام غذا مىخوردند.
شبها کم مىخوابید و بیشتر بیدار بود، و بسیارى از شبها تا صبح بیدار
مىماند و به عبادت مىگذراند، بسیار روزه مىداشت و روزه سه روز در هر
ماه را ترک نمىکرد (1) ، کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت، وبیشتر در
شبهاى تاریک مخفیانه به فقرا کمک مىکرد. (2)
«محمد بن ابى عباد»
مىگوید: فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسى بود. لباس او- در
خانه- درشت و خشن بود، اما هنگامیکه در مجالس عمومى شرکت مىکرد (لباسهاى
خوب و متعارف مىپوشید) و خود را مىآراست. (3)
شبى امام میهمان
داشت، در میان صحبت چراغ نقصى پیدا کرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ
را درست کند، امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود: ما گروهى
هستیم که میهمانان خود را به کار نمىگیریم. (4)
یکبار شخصى که
امام را نمىشناخت در حمام از امام خواست تا او را کیسه بکشد،امام علیه
السلام پذیرفت و مشغول شد، دیگران امام را بدان شخص معرفى کردند، و او با
شرمندگى به عذرخواهى پرداخت ولى امام بى توجه به عذر خواهى او همچنان او
را کیسه مىکشید و او را دلدارى مىداد که طورى نشده است. (5)
شخصى به امام عرض کرد:به خدا سوگند هیچ کس در روى زمین از جهت برترى و شرافت پدران به شما نمىرسد.
امام فرمود:تقوى به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگارآنان را بزرگوار ساخت. (6)
مردى
از اهالى بلخ مىگوید: در سفر خراسان با امام رضا علیه السلام همراه بودم،
روزى سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگزاران و غلامان حتى سیاهان را بر
آن سفره نشاند تا همراه او غذا بخورند.
من به امام عرض کردم:
فدایتان شوم. بهتر است اینان بر سفره ای جداگانه بنشینند. فرمود:
ساکتباش، پروردگار همه یکى است، پدر و مادر همه یکى است، و پاداش هم به
اعمال است. (7)
«یاسر» خادم امام مىگوید:امام رضا علیه السلام
به ما فرموده بود اگر بالاى سرتان ایستادم (و شما را براى کارى طلبیدم) و
شما به غذا خوردن مشغول بودید برنخیزید تا غذایتان تمام شود.بهمین جهت
بسیار اتفاق مىافتاد که امام ما را صدا مىکرد، و در پاسخ او مىگفتند
به غذا خوردن مشغولند، و آن گرامى مىفرمود بگذارید غذایشان تمام شود. (8)
یکبارغریبى خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت: من از دوستداران شما
و پدران و اجدادتان هستم،از حج باز گشتهام و خرجى راه تمام کردهام، اگر
مایلید مبلغى به من مرحمت کنید تا خود را بوطنم برسانم، و در آنجا از جانب
شما معادل همان مبلغ را به مستمندان صدقه خواهم داد، زیرا من در شهر خویش
فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند ماندهام.
امام برخاست و به
اطاقى دیگر رفت، و دویست دینار آورد و از بالاى در دستخویش را فراز آورد،
و آن شخص را خواند و فرمود:این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن، و به
آن تبرک بجوى، و لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه بدهى...
آن
شخص دینارها را گرفت و رفت، امام از آن اطاق به جاى اول بازگشت،از ایشان
پرسیدند چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینارها نبیند؟
فرمود:تا شرمندگى نیاز و سؤال را در او نبینم... (9)
امامان
معصوم و گرامى ما در تربیت پیروان و راهنمائى ایشان تنها به گفتار اکتفا
نمىکردند، و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژهای مبذول مىداشتند،
و در مسیر زندگى اشتباهاتشان را گوشزد مىفرمودند تا هم آنان از بیراهه به
راه آیند، و هم دیگران و آیندگان بیاموزند.
«سلیمان جعفرى» از
یاران امام رضا علیه السلام مىگوید: براى برخى کارها خدمت امام بودم، چون
کارم انجام شد خواستم مرخص شوم، امام فرمود:امشب نزد ما بمان.
همراه
امام به خانه او رفتم،هنگام غروب بود،غلامان حضرت مشغول بنائى بودند امام
در میان آنها غریبه ای دید، پرسید:این کیست؟عرض کردند: به ما کمک مىکند و
به او چیزى خواهیم داد.
فرمود: مزدش را تعیین کردهاید؟
گفتند: نه!هر چه بدهیم مىپذیرد.
امام بر آشفت و خشمگین شد.من به حضرت عرض کردم: فدایتان شوم خود را ناراحت نکنید. ..
فرمود:
من بارها به اینها گفتهام که هیچکس را براى کارى نیاورید مگر آنکه قبلا
مزدش را تعیین کنید و قرار داد ببندید. کسى که بدون قرار داد و تعیین مزد
کارى انجام دهد اگر سه برابر مزدش را بدهى باز گمان مىکند مزدش را کم
دادهای، ولى اگر قرار داد ببندى و به مقدار معین شده بپردازى از تو خشنود
خواهد بود که طبق قرار عمل کرده ای، و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین
شده چیزى به او بدهى هر چند کم و ناچیز باشد مىفهمد که بیشتر پرداختهای
و سپاسگزار خواهد بود. (10)
«احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى» که
از بزرگان اصحاب امام رضا علیه السلام محسوب مىشود نقل مىکند. من با سه
تن دیگر از یاران امام خدمتش شرفیاب شدیم، و ساعتى نزد امام نشستیم، چون
خواستیم باز گردیم امام به من فرمود:اى احمد!تو بنشین.همراهان من رفتند و
من خدمت امام ماندم، و سؤالاتى داشتم بعرض رساندم و امام پاسخ مىفرمودند،
تا پاسى از شب گذشت، خواستم مرخص شوم، فرمود: مىروى یا نزد ما مىمانى؟
عرض کردم:هر چه شما بفرمائید،اگر بفرمائید بمان مىمانم و اگر بفرمائید برو مىروم.
فرمود:
بمان، و اینهم رختخواب (و به لحافى اشاره فرمود) .آنگاه امام برخاست و به
اطاق خود رفت.من از شوق به سجده افتادم و گفتم: سپاس خداى را که حجتخدا و
وارث علوم پیامبران در میان ما چند نفر که خدمتش شرفیاب شدیم تا این حد به
من محبت فرمود.
هنوز در سجده بودم که متوجه شدم امام به اطاق من باز گشته است، برخاستم.حضرت دست مرا گرفت و فشرد و فرمود:
اى
احمد!امیرمؤمنان علیه السلام به عیادت«صعصعة بن صوحان» (که از یاران
ویژه آن حضرت بود) رفت، و چون خواست برخیزد فرمود:«اى صعصعه!از این که
به عیادت تو آمدهام به برادران خود افتخار مکن _عیادت من باعث نشود که
خود را از آنان برتر بدانى_ از خدا بترس و پرهیزگار باش، براى خدا تواضع و
فروتنى کن خدا ترا رفعت مىبخشد.» (11)
امام علیه السلام با این
عمل و سخن خویش هشدار داده است که هیچ عاملى جاى خود سازى و تربیت نفس و
عمل صالح را نمىگیرد، و به هیچ امتیازى نباید مغرور شد، حتى نزدیکى به
امام و عنایت و لطف آن بزرگوار نیز نباید وسیله فخر و مباهات و احساس
برترى بر دیگران گردد.
1
- گویا منظور روزه پنجشنبه اول ماه و چهار شنبه وسط ماه و پنجشنبه آخر
ماه است که پیشوایان معصوم فرمودهاند کسى که اضافه بر روزه ماه مبارک
رمضان درهر ماه این سه روز را روزه بگیرد مانند آنست که همه سال روزه
باشد.
2- اعلام الورى ص 314.
3- اعلام الورى ص 315.
4- کافى ج 6 ص 283.
5- مناقب ج 4 ص 362.
6- عیون اخبار الرضا ج 2 ص 174.
7- کافى ج 8 ص 230.
8- کافى ج 6 ص 298 .
9- مناقب ج 4 ص 360 .
10- کافى ج 5 ص 288 .
11- معجم رجال الحدیث ج 2 ص 237- رجال کشى ص 588 .
ادامه مطلب
خلفای
عباسی برای مبارزهی فرهنگی با ائمهی معصومین علیهمالسلام، نسبت به
دانشمندان مخالف ائمه، ابراز علاقه میکردند و دربار خود را مرکز تجمع
علماء و فقها و متکلمین و شعراء و ادباء میگردانیدند. گوستاو لوبن
فرانسوی با غفلت از نکتهی اساسی مبارزهی فرهنگی خلفای عباسی با ائمهی
اطهار علیهمالسلام، از جنبهی علمی عباسیان خوشنود شده، و مینویسد:
در
فاتحین تمدن و فرهنگ، به قدری شوق علم وجود داشت که خلفای بغداد از هر کجا
و به هر وسیله که ممکن بود، ارباب علم و هنر را به پایتخت خود حاضر
میساختند. چنانکه یکی از خلفاء مخصوصا در برابر سلطنت روم شرقی بدین جهت
اعلان جنگ داد که او را مجبور نماید که یک نفر ریاضیدان معروف را به شهر
بغداد اعزام کند. [1]
اهل
هر مذهب و ملتی از یونانی، ایرانی، مصری کلدانی، در بغداد اجتماع کرده،
این شهر را مرکز علوم و فنون دنیا گردانیده بودند، در حالی که اصحاب
ائمهی اطهار، اجازهی بیان علوم اهل بیت را نداشتند.
ابوالفرج مینویسد: از جمله کلمات مأمون این بود که میگفت:
علماء از جمله بندگان خاص درگاه احدیتاند که برای تکمیل مراتب فهم و کمال انسانی فرستاده شدهاند.
و
ایشان در این جهان به منزلهی مشعلهای فروزان و رهبران نوع انسان شمرده
میشوند و اگر آنها نمیبودند هر آینه دنیا به توحش اول برمیگشت. [2] .
عصری که حضرت رضا علیهالسلام در آن قرار داشت چرخ علوم و معارف بشری، حرکت و دور سریع خود را آغاز کرده بود.
زیرا
خلفای وقت برای حفظ قدرت و سلطنت و سیاستشان، از علوم و معارف غیر اسلامی
پشتیبانی میکردند، و به دانشمندان مخالف اهل بیت، آزادی میدادند، بلکه
مشوق و مروج آنها بودند، و سیل کتب منطق و فلسفه و حکمت و نجوم و طب هندسه
و ریاضی و تاریخ و ادبیات و... علماء و دانشمندان و ارباب فنون را از
کشورهای یونان و روم و ایران... به سوی پایتخت خویش، بغداد یا خراسان
سرازیر میکردند، تا علوم نورانی پیامبر را به دست فراموشی بسپارند.
در کتابخانه بیتالحکمه بغداد، انواع کتب ارزنده و قیمتی در علوم و فنون گوناگون وجود داشت و سهل بن هارون، مدیر و حافظ آن بود.
رصدخانهای در بغداد وجود داشت که یحیی موصلی، ستاره شناس معروف از اصحاب آن در دوره مأمون بود.
«ازیاج»
یعنی جدولهایی که در علم ستارهشناسی به شناخت حرکت سیارات کمک میکرد، و
شکل و نقشه زمین در دست محمد بن موسی خوارزمی بود. و صنوبری حلبی و فضل بن
نوبخت و فرزندان شاکر از رجال دانش و اعضای فعال، در بیتالحکمه به شمار
میرفتهاند. [3] .
قاضی صاعد بن احمد اندلسی میگوید:
عرب
صدر اسلام، از میان علوم به جز لغت، علم احکام دین (فقه) و طب، به دانش
دیگری توجه نداشت. وضع عرب تا انقراض حکومت بنیامیه این چنین بود، زمانی
که دولت آنان به بنیعباس انتقال یافت، استعدادها زنده و همتها بیدار
گشت. منصور، نخستین خلیفه عباسی بود که به علوم توجه نمود. پس از او
هفتمین خلیفه عباسی، مأمون اقدام جدش منصور دوانیقی را تکمیل کرد. وی، از
سلاطین روم، کتب فلسفی و علمی را که نزدشان بود تقاضا نمود. و آنها نیز
آنچه از کتب افلاطون و ارسطو و بقراط و جالینوس و اقلیدس و بطلمیوس و دیگر
فلاسفه که در اختیارشان بود، برای مأمون فرستادند. خلیفه، اساتید و
دانشمندان را که در فن نقل و ترجمه مهارت داشتند احضار کرد و دستور داد
آنها را به عربی ترجمه کنند و آنان نیز این کار را، به نحو احسن انجام
دادند.
سپس
مأمون مردم را به خواندن و آموختن و تعلیم و تدریس این کتب تشویق و ترغیب
کرد. خود او حکماء را جمع نموده، در مجلس آنان مینشست و با آنها انس
میگرفت، و از مذاکراتشان لذت میبرد. [4] .
مأمون
در پاداش مترجمان، به منظور از بین بردن فرهنگ اصیل اسلامی و حقایق نورانی
علوی و رایج نمودن فرهنگ اساطیری یونانی برابر وزن کتاب یا کتابهایی که
ترجمه میکردند، طلا میداد.
منطقی
میگوید: محمد و احمد و حسن پسران شاکر، عدهای از مترجمین را اداره کرده
و مخارجشان را میپرداختند. و ماهی 500 دینار به حنین بن اسحاق و جیش بن
حسن و ثابت بن قرة برای ترجمه و ملازمتشان میپرداخت. [5] .
پی نوشته ها :
[1] اقتباس از تاریخ تمدن اسلام و عرب / 224.
[2] اقتباس از تاریخ تمدن اسلام / 224.
[3] عصر المأمون 375:1.
[4] عصر المأمون 378:1.
[5] عصر المأمون 277:1، محاضرات فی تاریخ الامم الاسلامی 220:2منبع: بهشت هشتم
طبقه بندی: امام رضا(ع)، مقاله، تحولات علمی
بخشی
از زندگی امام علی بن موسی علیه السلام مربوط به دوران قبل از امامت ایشان
می شود که 35 سال بوده است و در این مدت، حاکمانی چون منصور، مهدی، هادی و
هارون- که همه از خلفای عباسی بوده اند- حاکمیت داشته اند. پس از شهادت
امام موسی بن جعفر علیه السلام و آغاز دوره ی امامت علی بن موسی علیه
السلام، آن امام بیست سال دیگر را شاهد حاکمیتهای جور بود. از این مدت، ده
سال، در عصر خلافت هارون، چهار سال در عهد پرفراز و نشیب خلافت امین و
سرانجام ادامه ی آن با زمامداری مأمون، همراه گردید.
امام، در عصر هارون
آن
بخش از زندگانی امام رضا علیه السلام که در عصر هارون سپری شد، حلقه ای از
حلقات گذشته ی تاریخ امامت بود، که در آن موقعیت مبارزه ی علنی و رسمی،
برای امامان پدید نیامد و بیشتر فعالیتهای شیعی و تلاشهای عقیدتی و
مبارزات سیاسی در نهان، رهبری می شد.
پس
از شهادت موسی بن جعفر علیه السلام در زندان هارون، در بیست و پنجم ماه
رجب سال 183هـ. ق، امام رضا علیه السلام همچنان شیوه ی مبارزاتی پدر
بزرگوارش را پیشه ساخت و به ایفای صحیح رسالت امامت پرداخت.
دستگاه
خلافت هارونی، مصلحت را در این دید که شیوه ی گذشته خود را تغییر دهد، چه
این که سیاست گذشته و روش سختی که نسبت به هفتمین امام علیه السلام، اتخاذ
کرده بود، دیگر به صلاح حکومت نبود و بیش ازگذشته موجودیت عباسیان را با
خطر روبرو می ساخت. قیامها رو به فزونی گذارده و توجه مردم در بلاد مختلف
به خاندان پیامبرصلی الله علیه و آله بیشتر شده بود و شرایط عمومی به زیان
نظام حاکم رقم می خورد.
یحیی بن خالد، که از عناصر دارای نفوذ دربار هارونی به شمار می رفت و مشاور سیاسی او بود، روزی به هارون گفت:
«این علی بن موسی است که بر جای پدر تکیه زده و امامت را از آن خود می داند.»
هارون گفت:
«آنچه درباره ی پدرش موسی مرتکب شدیم، ما را کفایت است. آیا می خواهی تمام آنان را بکشم؟» [1] .
گروهی از واقفی مذهبان [2] ، نزد امام رضا علیه السلام آمدند. از آن میان، علی بن حمزه گفت:
ما را از حال پدرت آگاه ساز.
حضرت علیه السلام فرمود: پدرم از دنیا رحلت کرده است.
علی بن حمزه گفت: پس امامت را به چه شخصی سپرد؟
امام پاسخ داد: به من.
علی بن حمزه گفت: آیا از جانب هارون و طرفدارانش احساس خطر نمی کنی!
امام
فرمود: هرگز، و برای آن که اطمینان پیدا کنی که از ناحیه هارون نگرانی
ندارم، من همان سخنی را می گویم که رسول خدا با شنیدن تهدید ابوجهل فرمود:
وی هرگز موفق نخواهد شدگزندی به من برساند.[3] .
مسعودی نقل می کند:
ابوجهل
نزد پیامبرصلی الله علیه و آله آمده وگفت: آیا تو از سوی خدا فرستاده شده
ای؟ حضرت فرمود: آری. ابوجهل گفت: آیا از من نمی ترسی؟
حضرت فرمود: اگر از سوی تو آسیبی به من برسد، من پیامبر نخواهم بود.
امام رضا علیه السلام نیز در پاسخ علی بن حمزه فرمود: من نیز می گویم اگر از سوی هارون به من گزندی برسد، من امام نخواهم بود.[4] .
دوران
خلافت هارون در سال 193 هـ. ق پایان یافت. زمامداری به «امین» واگذار شد و
چهار سال و اندی بیش نگذشت که آن هم به کشمکش دو برادر یعنی امین و مأمون
انجامید. در این مدت، اوضاع به حد کافی آشفته بود. در نتیجه فرصتی پدید
نیامد، تا دستگاه خلافت خود را با امام وآل علی علیه السلام درگیرکند.
امین در جنگ با سپاه مأمون کشته شد. عهد مأمون، فرا رسید.[5] مأمون
بیش از همه به خلافت می اندیشید. او اولین مانع را که وجود برادرش بود از
میان برداشت و اکنون باید با تمام توان، موانع و مشکلات حکومت خود و
حاکمیت عباسیان را یکی پس از دیگری برطرف سازد.
مأمون برای این منظور مانند دیگر زمامداران عباسی عمل نکرد. وی نه روش سفاح را پیشه ساخت که احمد امین درباره اش آورده است:
«... زندگیش سراسر خونریزی و سیاستش نابود ساختن مخالفان بود.» [6] .
و خوارزمی می نویسد:
«...
این ابومجرم (پدر گنهکار) بود که بر علویان تسلط یافت، نه ابومسلم (پدر
مسلمان). این مرد (سفاح) علویان را زیر هر سنگ وکلوخی که می یافت، می کشت
و در هر دشت وکوهستانی به تعقیب آنان می پرداخت.» [7] .
و نه همچون منصور، دست به کشتار فرزندان فاطمه علیها السلام زد و از سرهای قربانیان علوی موزه ای فراهم آورد[8] و در پاسخ عمویش عبدالصمد بن علی که از وی پرسید: چرا در قاموس حکومتی تو، واژه عفو وگذشت، مفهوم ندارد؟ گفت:
ما
در میان مردمی به سر می بریم که دیروز ما را به یاد دارند و می دانند ما
درگذشته رعیتی بیش نبوده ایم و اکنون زمامداری را به دست آورده ایم. اینک
جز با به کار گرفتن مجازاتها نخواهیم توانست هیبت خود را برای ایشان به
نمایش گذاریم.» [9] .
و هم او (منصور) بودکه ویران ساختن مرقد امام حسین علیه السلام را بدعت نهاد [10] و علویان را درسینه دیوار به میخ می کشید[11] .
و
سرانجام مهدی، هادی و رشید نیز یکی پس ازدیگری همان سیاست را با ابزار
مختلف تداوم بخشیدند. یکی چون مهدی از حربه ی تکفیر بهره جست و حتی بی
گناهان را از دم تیغ گذراند [12] و دیگری چون هادی که بر خرد وکلان، زن و مرد و... رحم نداشت [13] و یا رشیدکه به گفته خوارزمی، درخت نبوت را از شاخ و برگ برهنه کرد و نهال امامت را از بن بر آورد.[14] او سوگند یاد کرده بود که:
«فرزندان ابوطالب را تحمل نخواهم کرد. آنها و پیروانشان را خواهم کشت.» [15] .
موسی بن جعفر علیه السلام را نیز هم او به شهادت رسانید.
آری،
مأمون روشی جز دیگر خلفای عباسی را برگزید. او حل همه مشکلات و رفع موانع
موجود را در اقدامی دیگر می دانست که برای انجام این مهم، لازم بود امام
رضا علیه السلام را از مدینه به مرو فرا خواند و آنگاه تصمیمات از پیش
تعیین شده را به مرحله اجرا گذارد.
بنابراین،
سفر امام علیه السلام که بخش مهمی از زندگانی امام رضا علیه السلام را
تشکیل می دهد، سفری به میل امام نبود، چه این که پس از انجام این هجرت و
باگذشت زمان، پرده از روی بسیاری حقایق برداشته شد و اهداف مأمون از این
فرا خوانی روشن گردید.
[1] اثبات الوصیه 175.
[2] آنان
معتقد بودند که امام هفتم از دنیا نرفته است و منتظر او بودند؛ از این رو،
در عقیده ی به امامت توقف کردند. پیشتر نیز توضیحاتی گذشت.
[3] عیون اخبار الرضا 213:2؛ بحارالانوار 114:49.
[4] اثبات الوصیه 174.
[5] که پیشتر بیان شد.
[6] ضحی الاسلام 104:1.
[7] رسائل الخوارزمی 130.
[8] تاریخ طبری 344:6.
[9] تاریخ الخلفاء 267.
[10] تاریخ کربلا، عبد الجواد کلیدار آل طعمه 137.
[11] تاریخ یعقوبی 376:2.
[12] همان 399:2.
[13] التاریخ الاسلامی و الحضاره الاسلامیه 200:3؛ مختصر تاریخ العرب : 217.
[14] تاریخ الفخری 20.
[15] الاغانی 225:5.منبع : بهشت هشتم
طبقه بندی: امام رضا(ع)، مقاله
آن کس که همه روزه به حساب خود رسیدگی نکند، و نیک و بد خود را نشناسد از ما نیست.
مال جمع نمیشود مگر با پنج خصلت: بخل شدید، آرزوی دراز، حرص زیاد، قطع رحم، مقدم داشتن دنیا بر آخرت.
خدای
رحمت کند بندهای را که امر ما را زنده کند، گفته شد چگونه امر شما را
زنده کند؟ فرمود: علم ما را یاد بگیرد و به دیگران یاد بدهد.
در هنگام غذا خوردن ، از سبک ترین غذاها «چون سوپ و آش» شروع کنید تا معده و مزاج تحمل آن را داشته باشد .
هیچ بندهای حقیقت ایمان را به کمال نرساند مگر اینکه در وی سه خوی باشد : در دین، دانش عمیق داشته باشد و در زندگانی خوب، اندازه نگهدارد و بر مصیبتها و مشکلات شکیبا باشد.
محبت کردن با مردم نصف عقل است.
سختترین کارها سه چیز است : انصاف و حقگویی اگر چه علیه خود باشد در همه حال بیاد خدا بودن .
با برادران ایمانی در اموال مواسات کردن.
قرآن کلام و سخن خداست از آن نگذرید و هدایت را در غیر آن نجوئید که گمراه میشوید .
ادامه مطلب
خطبه شهادت حضرت رضا علیه السلام
داغ امشب دست و دامانم شدست |
اشک جاری تا گریبانم شدست |
آب سقاخانه، رود اشک هاست |
اشک ما از غربت مولای ماست |
شمعدان ها شاهد داغ دلند |
لاله های سرخی از باغ دلند |
با کبوترها هم آوازی کنیم |
در فراق دوست جانبازی کنیم |
در حریم این زمین در هر زمان |
قدسیان و خاکیان و عرشیان |
روی بر این آستان می آورند |
اشک زهرا ارمغان می آورند |
اشک زهرا می کند غم پروری |
از ملالِ چند غم یادآوری |
رحلت پیغمبر و داغ حسن |
غربت آن کشته دور از وطن |
یک دل و آن سوز غم ها مشکل است |
باز هم داغ رضایش بر دل است |
می رسد بر گوش جان از این فضا |
یا رضا و یا رضا و یارضا |
از فضا بوی عبادت می رسد |
هر طرف عطر شهادت می رسد |
عشق فردا سر بر ایوانش زند |
چون شهادت بوسه بر جانش زند |
خطبه ما از دل دردای ماست |
دل زیارت نامه مولای ماست |
خادمان این حرم بالا و پست |
هر یکی آهی به لب، شمعی به دست |
شعله این شمع ها از جان ماست |
امشبی مولای ما مهمان ماست |
شهر ما فردا سراسر در عزاست |
شاهد اشک جواد بن الرضاست |
یا جواد ای در کرامت بی نظیر |
امشب از ما روسیاهان دست گیر |
رحمتی کن جان زهرای بتول |
تسلیت از ما غلامان کن قبول |
نفس سوخته
من که چون غنچه ز غم سر به گریبان دارم |
با دل سوخته ام شام غریبان دارم |
بر سر افکنده عبا می رسم از بزم عدو |
شعله زهر به جان، اشک به دامان دارم |
تا قلم ریخته بر هستی من شعله مرگ |
که از آن دیده گریان، دل بریان دارم |
مرگ پیچیده به جانم که به خود می پیچم |
نفس سوخته از سینه سوزان دارم |
زهر انگور به تهدید خورانید مرا |
زان شهیدم من و میراث شهیدان دارم |
زهرم ار سوخت ولی روح مرا راحت کرد |
زِهراسی که از این دشمن قرآن دارم |
پیش ازین کُشت مرا خلق فریبی هایش |
اشک پیدا به رخ از این غم پنهان دارم |
ز آه دل، اشک روان، سوز دل مسمومم |
محفل آرای اباصلت که مهمان دارم |
هم جواد آید و هم فاطمه بر بالینم |
آن که عمری ز غمش حال پریشان دارم |
پنجرة فولاد
زائرین تو فقط شیعة اثنی عشرند |
همه دلباختة عترت خیرالبشرند |
همه گشتند به دریای نگاهت تطهیر |
به گل روی تو سوگند ز گل پاک ترند |
زائرینی که به این کعبة دل، دل بستند |
تا ابد از حَرمت دل نبرند و نبرند |
گر به سوی حَرمت روی کنند اهل جحیم |
تا ابد از طمع روضة رضوان گذرند |
سائلان کرمت یکسره ارباب کرم |
زائران حرمت از همة خلق سرند |
پا گذارند به بال ملک و طرة حور |
رهروانی که به سوی حرمت ره سپرند |
عالمی رو به روی پنجرة فولادت |
به امید کرمت همچو گدا پشت درند |
انبیا ناز فروشند به گلزار بهشت |
اگر از دور به ایوان طلایت نگرند |
مهر تو لاله و ریحان بهشت دل ماست |
حاش لله که ما را به جهنم ببرند |
"میثم" بی سر و پایم نظری کن مولا |
که مرا جزو سگان سر کویت شمرند |
غلام رضا سازگار
طبقه بندی: شعر، امام رضا(ع)، ادبی
نگاه
مرد از دیوار کاهگلی خانه، به روی لانه گنجشک که روی داربست بود، کشیده
شد. لانه نزدیک اتاق بود. مرد از همان جا سر کوچک چند جوجه را دید و به
دوستش نشان داد. امام رضاعلیه السلام وارد اتاق شد. هر دو مرد خواستند
سلام کنند که امام پیشدستی کرد و سلام گفت: مردها با دستپاچگی جواب دادند.
امام اشاره کرد و هر دو مقابل حضرت نشستند. یکیشان گفت: «راه زیادی
آمدیم تا به اینجا رسیدیم».
به یاد آورد سختی سفر را به گرمای
بیابان، ناامنی راهها و از همه بدتر مأموران حکومت که نمیگذاشتند کسی به
خراسان بیاید و همه راهها را بسته بودند. مأمون دستور داده بود هیچکس حق
ندارد به خراسان بیاید و آنها از راه و بیراه آمده بودند.
خبر
استقبال مردم از امام رضاعلیه السلام در همه ایران پیچیده بود و همه آرزو
داشتند علی بن موسی را ببینند. مردی که از همان ابتدای سفر بیتاب دیدن
امام بود، گفت:«هر دو مسافر هستیم».
دوستش زیرچشمی به امام نگاه
کرد. هر دو برای دیدار آمده بودند. یکی برای دیدار با امام و دیگری دیدار
مأمون. مرد ادامه داد: نمازمان شکسته است یا نه؟
دوستش پوزخندی زد
و آرام گفت:این همه راه را آمدهای تا همین را بپرسی. معلوم است که
نمازمان شکسته است. در خیالی باز قصر مأمون را دید . از پلههای مرمر بالا
میرود و صدای چنگ و نی...
صدای امام علیه السلام افکارش را به هم زد: نماز تو شکسته است.
امام به مردی که با شوق و ذوق ایشان را نگاه میکرد این را گفت. بعد رو به مرد دیگر کرد: نماز تو تمام است.
مرد تعجب کرد. امام فرمودند: تو برای دیدن مأمون آمدی، سفر گناه موجب قصر(کوتاه شدن) نماز نمیگردد.
مرد
نمیدانست چه بگوید. دیدار مأمون را مثل راز بزرگی در سینه نگه داشته بود
و مطمئن بود هیچکس از آن خبر نداشت و حالا امام آن را گفته بود.
منبع: محمدی اشتهاردی، داستانهای شنیدنی، ص149. باز نویسی: فاطمه بختیاری
طبقه بندی: امام رضا(ع)، حکایت
آنچه
در زیر می خوانید متن سخنرانی حضرت آیت اللّه جعفر سبحانی، در مجمع جهانی
اهل بیت در قم، در آستانه ولادت امام هشتم علیه السلام در تاریخ 3/10/83
برابر با دهم ذی القعدة الحرام 1425 ه.ق است.
این مقاله قرار بود در
شماره دهم این مجله -در ماه ذی القعده- به مناسبت میلاد فرخنده امام هشتم
علیه السلام چاپ شود؛ اینک با پوزش از محضر حضرت آیت اللّه سبحانی و
خوانندگان گرامی، در این شماره چاپ می شود.
قال اللّه تبارک و تعالی:
«فی
بُیوتٍ أذِنَ اللّه َ أنْ تُرْفَعَ و یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ
لَهُ فِیها بِالْغُدُوِّ و الآصال * رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارةٌ و لا
بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّه ِ و إقامِ الصَّلوةِ و ایتاءِ الزَّکوةِ
یَخافونَ یَوْما تَتَقَلَّبُ فِیهِ القُلوبُ و الأبْصار(1)».
«آن
چراغ در خانه هایی جای دارد که خدا اجازه داده است که گرامی داشته شوند.
خانه هایی که نام خدا در آنها برده می شود، در آنها صبح و شام مردانی او
را تسبیح می گویند که هیچ داد و ستدی و خرید و فروشی آنان را از یاد خدا و
به پای داشتن نماز و دادن زکات غافل نمی کند. آنان از روزی می ترسند که در
آن، دل ها و چشم ها از حالت عادی خارج می شوند».
آیه یاد شده درباره خانه های خاصّی سخن می گوید و آنها را با صفاتی می ستاید که عبارتند از:
1. نزد خدا از ارج بالایی برخوردارند.
2. مردانی در آنها صبح و شام، خدای را تسبیح می گویند.
3. از صفات این مردان آن است که کارهای دنیوی، آنها را از کارهای عبادی باز نمی دارد.
4. خوف و خشیت (ترس از خدا) بر روان آنها حاکم است.
اکنون
باید دید این بیوت، به چه کسانی تعلّق دارد؟ برخی از مفسّران آن را به
مساجد تفسیر کرده اند، ولی این تفسیر از نظر قرآن صحیح نیست؛ زیرا در قرآن
عناوین چهارگانه وارد شده است:
1. مساجد، 2. بیوت، 3. بیت اللّه ، 4. المسجد الحرام.
طبعا
به حکم مقابله، بیوت، غیر از مساجد خواهد بود و شاهدی نیز بر این تغایر
هست. هیچ بیتی در جهان بدون سقف نیست، در حالی که مساجد ممکن است بدون سقف
باشند؛ حتی در برخی از بلاد، باز بودن مسجد، مستحبّ است و مسجد الحرام هم
اکنون فاقد سقف است. قرآن بیوت را به گونه ای توصیف می کند که ملازم با
سقف است و درباره بیوت کافران می فرماید:
«لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرْ بِالرَّحْمنِ لِبُیوتِهِم سُقُفا من فِضَّة(2)...».
«و
اگر نه آن بود که [همه] مردم [در انکار خدا] امّتی واحد گردند، برای کسانی
که به خداوند رحمان کفر ورزیده اند، خانه هایی قرار می دهیم که سقف آنها
از نقره ساخته شده اند...».
از این بیان می توان دریافت که این بیوت، مساجد نیستند. خوشبختانه روایتی که سیوطی در تفسیر این آیه نقل می کند، شاهد گفتار ماست:
پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله این آیه را در مسجد خواند. در این هنگام مردی برخاست و عرض کرد:
- ای پیامبر صلی الله علیه و آله ! این خانه ها کدام هستند؟
- پیامبر صلی الله علیه و آله : خانه های پیامبران.
در
این هنگام ابوبکر برخاست و در حالی که به خانه علی علیه السلام و فاطمه
علیهاالسلام اشاره می کرد، چنین گفت: آیا این بیت هم از همان بیوت است؟
پیامبر صلی الله علیه و آله : آری! از برترین آنهاست(3)؟
در
این صورت، این بیوت، بیوت اولیاء و ائمّه اهل بیت علیهماالسلام خواهد بود.
به ویژه اگر آنها را به خانه گلی و سنگی تفسیر نکینم؛ بلکه بیوت وحی و
رسالت بدانیم که پیامبران در آنها پرورش یافته اند.
******
امام
علی ابن موسی الرضا علیه السلام که امروز در آستانه ولادت او قرار داریم،
در همین بیوت پرورش یافته و شاخه ای از شجره مبارکه ای است که ریشه اش در
دل زمین و شاخه اش در آسمان است(4) اکنون سخن درباره زندگانی حضرت است و
برخی از نکات را یادآور می شویم:
چراغ در خانه هایی جای دارد که خدا اجازه داده است که گرامی داشته شوند.
خانه هایی که نام خدا در آنها برده می شود، در آنها صبح و شام مردانی او
را تسبیح می گویند که هیچ داد و ستدی و خرید و فروشی آنان را از یاد خدا و
به پای داشتن نماز و دادن زکات غافل نمی کند. آنان از روزی می ترسند که در
آن، دل ها و چشم ها از حالت عادی خارج می شوند.
زندگی
هشتمین اختر آسمان ولایت را می توان از جهات گوناگونی مورد بحث و بررسی
قرار داد. آنچه فعلاً برای ما در این گفتار مطرح است، بررسی فضای فکری و
فرهنگی عصر آن حضرت می باشد، و از این طریق می توان خدمات آن حضرت را در
صیانت از اسلام از هر نوع خدشه ارزیابی کرد.
امام در عصری از مدینه
به طوس خوانده شد که حرکت علمی و فلسفی و ترجمه کتب یونانی و هندی به زبان
عربی آغاز شده بود و یک نوع فضای باز بر محیط خراسان حاکم بود. برخلاف
دوره های قبل، پس از مأمون و واثق، این فضای باز، بسته شد و در عصر
متوکّل، فضای فکری کشور بُعد واحدی را به خود گرفت و تا قرن ها اهل حدیث
بر افکار خلفا و دیگران حاکم گشتند.
در آن عصر، گرایشهای فکری غالب
بر جامعه را، چهار گروه بر عهده داشتند، درحالی که هیچ کدام از آنها با
روش و تفکر علوی موافق نبود، اینک اشاره ای به این گرایشها:
1. نقل گرایی مطلق
این
گرایش یکی از گسترده ترین گرایش های زمان آن حضرت را تشکیل می داد و
خراسان بزرگ آن زمان، مرکز حدیث بود، و لذا می بینیم چهار نفر از
نویسندگان صحاح شش گانه از خراسانِ آن زمان برخاسته اند:
1. محمد بن
اسماعیل بخاری(196 - 256) مؤلف صحیح بخاری که از بخارا برخاست و در همانجا
نیز به خاک سپرده شده است و قبر او بالای کوهی قرار دارد و مزار عموم است.
2. مسلم بن حجاج نیشابوری(201 - 261) مؤلف صحیح مسلم.
3. محمد بن عیسی ترمذی(209 - 279) مؤلف سنن ترمذی.
4. احمد بن شعیب بن علی نسأی(215 - 303) مؤلّف سنن نسائی.
نویسندگان
دو کتاب دیگر یکی ابو داود سجستانی(202 - 275) برخاسته از سیستان امروز و
دیگری ابن ماجه قزوینی(207 - 273) برخاسته از قزوین است. هنگامی که امام
هشتم به نیشابور رسید، محدثان نیشابور و حومه آن به استقبال حضرت آمدند و
همگان قلم و دوات و کاغذ آماده کردند که حدیثی را از آن حضرت شنیده،
بنویسند. و حضرت آن حدیث معروف را برای آنان گفت که به حدیث سلسلة الذهب
معروف است.
این گروه قدرت عظیمی در منطقه خراسان و نقاط دیگر
داشتند. آفت این گروه آن بود که عقل را کنار زده و از این گذشته نسبت به
قرآن نیز عنایت چندانی ابراز نمی کردند، و ما، در آینده مناظره آن حضرت را
با یکی از محدّثان یادآور خواهیم شد.
2. عقل گرایی
شکینیست که اسلام برای عقل ارزش قائل شده و گواه روشن آن این است که ماده عقل
49 بار با صیغه های مختلفی در قرآن وارد شده ولی حجیت عقل برای خود، قلمرو
محدودی دارد، و بیشترین دیدگاه عقل، مربوط به مسائل حسن و قبح است که در
سایه آن می توان اصول عقیدتی و حقوقی را پی ریزی کرد، و نیز برخی از احکام
شرعی را نیز استنباط نمود ولی عقل گرایان دوران حضرت، گروه معتزله بودند
که کمتر به نقل توجه می کردند و با اندیشه های عقلانی خود بسیاری از آیات
و اصول اسلامی را تأویل می نمودند. مثلاً چون معتقد بودند که مؤمن گنهکار
اگر بدون توبه بمیرد، در آتش مخلّد(همیشگی) است، آیات مربوط به شفاعت را
از فاسقان برگرفتند و متوجه پاکدلان و مؤمنان ساختند، و نتیجه گرفتند که
شفاعت، ترفیع درجه افراد بی گناه است نه آمروزش گناهان.
این گروه بر فکر
و اندیشه مأمون حکومت می کردند و خردورزی مأمون نیز مایه دلخوشی آنان بود،
و لذا در سال 212 مأمون را واداشتند که از محدثان اقرار بر حدوث(خلق) قرآن
بگیرد. بیشتر محدثان عصر مأمون که معتقد بر عدم حدوث قرآن بودند، از راه
تقیه، حادث بودن کتاب را پذیرفتند ولی چند نفر که در رأس آنان «احمد بن
حنبل»بود، رنج و زندان را بر تقیه ترجیح دادند.
3. افکار ادیان پیشین
درحالی که اکثریت مردم منطقه خراسان را مسلمانان تشکیل می دادند، ولی بر اثر
آزادی نسبی اندیشه در عصر مأمون، گروهی از علما و دانشمندان شرایع پیشین
یاد شده در زیر نیز با طرح شبهاتی محیط را مسموم می کردند، و در بیان
اندیشه های خود کاملاً آزاد بودند و لذا امام در احتجاجات خود تنها با دو
گروه پیشین مواجه نبوده، بلکه با نمایندگانی از این گروه ها نیز مباحثه
کرده است:
1. مسیحیان به نمایندگی «جاثلیق» (رئیس اسقف ها).
2. یهود به نمایندگی «رأس الجالوت».
3. زرتشتیان به نمایندگی مؤبد بزرگ «هیربد».
4. صابئان به نمایندگی «عمران صابی».
5. برهمنان.
البته مناظره آن حضرت اختصاص به منطقه خراسان نداشته، بلکه در مسیر خود در بصره نیز با ارباب مذاهب مناظره و احتجاجاتی داشته است.
اگر نه آن بود که [همه] مردم [در انکار خدا] امّتی واحد گردند، برای کسانی
که به خداوند رحمان کفر ورزیده اند، خانه هایی قرار می دهیم که سقف آنها
از نقره ساخته شده اند.
4. نهضت ترجمه
گرایشچهارم از گرایش های موجود در عصر آن حضرت را نهضت ترجمه کتاب های یونانی
به زبان عربی تشکیل می داد. نهضت ترجمه در عصر امویان آغاز شد، ولی در عصر
عباسیان به اوج خود رسید، و دارالحکمه در بغداد برای همین موضوع تأسیس شد،
و این مرکز بزرگ ترین کتابخانه دوران عباسی بود که عمده آن را کتب رومی و
یونان باستان تشکیل می داد و همچنان به حال خود باقی بود تا به دست مغول
ویران گشت.
مسلما ترجمه این کتاب ها آن هم بی قید و شرط و بدون نقد و
ردّ، اثر سوئی در افراد ساده و مبتدی می گذارد. البته اطلاع رسانی، بسیار
خوب و لازم است، زیرا در سایه تضارب افکار، افق ها روشن تر و حقایق بازتر
می گردد، اما نباید اطلاع رسانی، یک طرفه و آن هم بدون نقد و تحلیل صورت
بگیرد، ما نیز در عصر خود گرفتار چنین نهضت ترجمه ای هستیم. هر نوع کتابی
در هر موضوعی بدون قید و شرط تحت عنوان اطلاع رسانی چاپ می شود، درحالی که
برخی از کتب باید با نقد و تحلیل در اختیار جوانان قرار گیرد. ترجمه کتاب
های طبّی یا علوم تجربی چندان لطمه ای بر فرهنگ اسلام وارد نمی سازد، اما
ترجمه کتاب های کلامی و فلسفی یا روان شناسی و جامعه شناسی، بی آسیب نیست،
و همین کار سبب شده بود که در عصر حضرت رضا علیه السلام برخی از افکار به
خاطر همین ترجمه ها مسموم گردد.
امام علیه السلام در چنین فضایی
وارد طوس می شود، و مأمون اصرار می ورزد که جلسات مناظره را تشکیل دهد و
امام علیه السلام نیز شرکت کند. او از تشکیل این مناظره ها، یکی از دو هدف
را تعقیب می کرد و هر دو هدف در صورت تحقق به خلافت و قدرت او استحکام می
بخشید زیرا:
اگر امام علیه السلام در برابر این دانشمندان گوناگون
از فِرَق مختلف پیروز می شد، برای مأمون برگ برنده ای بود، زیرا ثابت می
کند که فردی را برای ولایت عهدی برگزیده که دارای چنین علم و دانش است و
به خانواده ای پیوسته است که چنین فضایل و مناقبی دارند.
و
اگر امام علیه السلام در این مناظرات شکست می خورد، در این صورت مقام و
موقعیت امام در انظار مردم مخصوصا ایرانیان که سخت به اهل بیت عصمت علاقه
داشتند، پایین می آمد و از علاقه مردم به او کاسته می شد، و این نیز برای
مأمون برگ برنده ای بود. سرگذشت مذاکره او با سلیمان مروزی شاهدی بر هدف
دوم است. سلیمان مروزی عالم مشهور علم کلام در خطه خراسان بود. مأمون او
را گرامی داشت و انعام فراوانی داد و سپس به او گفت: پسر عمویم علی بن
موسی علیه السلام از حجاز نزد من آمده است، و او علم کلام(عقاید) و
دانشمندان این علم را دوست دارد، اگر مایلی روز ترویه(هشتم ماه ذی الحجه)
نزد ما بیا و با او به بحث و مناظره بنشین.
سلیمان که به علم و دانش
خود مغرور بود، گفت: ای امیرمؤمنان! من دوست ندارم از مثل او در مجلس تو
در حضور جماعتی از بنی هاشم سؤال کنم، مبادا از عهده برنیاید و مقامش
پایین آید، من نمی توانم سخن را با امثال او زیاد تعقیب کنم!
مأمون گفت: هدف من نیز چیزی جز این نیست که راه را بر او ببندی، چرا که من می دانم تو در علم و مناظره دانا هستی!
سلیمان گفت: اکنون که چنین است مانعی ندارد، در مجلسی از من و او دعوت کن و در این صورت مذمتی بر من نخواهد بود!(5).
این
مناظره با قرار قبلی ترتیب یافت و امام علیه السلام در آن مجلس سلیمان را
سخت در تنگنا قرار داد و تمام راه های جواب را بر او بست و ضعف و ناتوانی
او را آشکار ساخت.
اینک ما، در اینجا برخی از مناظرات آن حضرت با اهل حدیث و اهل کتاب را می آوریم:
مناظره آن حضرت با ابو قرّة
ابوقرّة که یکی از محدثان معروف عصر آن حضرت بود، به حضرت عرض کرد: در حدیث
آمده است که خدا رؤیت و کلام را بین دو پیامبر تقسیم کرده است. تکلّم را
به موسی داده و رؤیت را به حضرت محمد صلی الله علیه و آله یعنی با موسی
سخن گفته و خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله نشان داده است. امام
فرمود:
- هرگاه این گفتار صحیح است، پس چه کسی از جانب خدا این آیه را برای انس و جن آورده است:
«لا تُدرکهُ الأبصارُ و هو یُدرِکُ الأبصار و هُو اللّطیفُ الخَبِیرُ»(6).
«دیدگان، او را در نمی یابد (اما) او دیدگان را در می یابد و او لطیف و آگاه است».«یَعْلمُ ما بَینَ أیدِیهِم و ما خَلفَهُم و لا یُحیطُونَ بِه عِلما»(7).
«او آنچه را که پیش رو و پشت سر آنهاست، می داند ولی آنان او را با دانش خود در نمی یابند».«و لیسَ کَمِثله شیٌ ء...»(8). «چیزی مانند او نیست...».
آیا آورنده این آیات، جز حضرت محمد صلی الله علیه و آله است؟
ابو قرّة: درست است.
امام
هشتم: چگونه مردی به سوی مردم می آید و به آنان می گوید: من از جانب خدا
آمده ام و شما را به پیام های او دعوت می کنم و خدایی را که از طرف او
آمده است، چنین توصیف می کند: دیدگان، او را در نمی یابند» و «هیچ فردی با
علم خود، او را در نمی یابد» و «برای او نظیر و مانندی نیست»، آنگاه بگوید
من او را دیده ام و آگاهانه بر او احاطه جسته ام و او به صورت انسان است.
آیا خجالت نمی کشید؟ بی دینان نتوانستند او را این گونه به تناقض گویی
متهم سازند، و این که او از جانب خدا چیزی بگوید، و بعد خلاف آن را برای
مردم بازگو کند(9).
اگر
امام علیه السلام در برابر این دانشمندان گوناگون از فِرَق مختلف پیروز می
شد، برای مأمون برگ برنده ای بود، زیرا ثابت می کند که فردی را برای ولایت
عهدی برگزیده که دارای چنین علم و دانش است و به خانواده ای پیوسته است که
چنین فضایل و مناقبی دارند. و اگر امام علیه السلام در این مناظرات شکست
می خورد، در این صورت مقام و موقعیت امام در انظار مردم مخصوصا ایرانیان
که سخت به اهل بیت عصمت علاقه داشتند، پایین می آمد و از علاقه مردم به او
کاسته می شد، و این نیز برای مأمون برگ برنده ای بود.
مناظره امام با مسیحیان
امام در این مناظره با جایی می رسد که به جاثلیق، بزرگ مسیحیان زمان می فرماید:ای
نصرانی، به خدا سوگند ما به آن عیسی ایمان داریم که ایمان به محمد صلی
الله علیه و آله داشت، ولی تنها ایرادی که به پیامبر شما عیسی داریم، این
بود که او کم روزه می گرفت و کم نماز می خواند!
جاثلیق ناگهان
متحیّر شد و گفت: به خدا سوگند علم خود را باطل کردی و پایه کار خویش را
ضعیف نمودی، و من گمان می کردم تو اعلم مسلمانان هستی!
امام علیه السلام : مگر چه شده است؟!
جاثلیق:
به خاطر این که می گویی عیسی ضعیف و کم روزه و کم نماز بود، درحالی که
عیسی حتی یک روز را افطار نکرد و هیچ شبی را به طور کامل نخوابید و صائم
الدهر و قائم اللیل بود.
امام علیه السلام : برای چه کسی روزه می گرفت و نماز می خواند؟
جاثلیق
فرو ماند و نتوانست جوابی بدهد، زیرا اگر می گفت برای خدا، با ادعای
الوهیت عیسی علیه السلام که اعتقاد رسمی مسیحیان زمان او به شمار می رفت،
ناسازگار بود(10).
ما، در اینجا به دو نمونه از احتجاجات امام علیه
السلام اشاره کردیم، برای تفصیل بیشتر به کتاب «احتجاج طبرسی» و کتاب
«عیون اخبار الرضا» مراجعه شود.
چیزی
که اکنون باید از آن درس بگیریم، روش امام علیه السلام در زندگی است، درست
همان گرایشهای چهارگانه عضر حضرت رضا علیه السلام در زمان ما نیز هست.
1.
سلفی های وهابی که بر حدیث تکیه می کنند و شنیع ترین عقاید را وارد اسلام
می سازند، تا آنجا که رؤیت خدا در روز قیامت و تجسیم و جبری گری و تکفیر
همه طوایف از اصول آنهاست.
2. معتزله هر چند منقرض شده اند و از
ماتریدی جز پوسته ای باقی نمانده، ولی عقل گرایی غربی بر اندیشه مسلمانان
سایه افکنده است. گروهی نیز معتقدند عقل فردی یا عقل جمعی جایگزین شریعت
اسلام گردد، و به تدریج جاودانگی احکام اسلام را زیر سؤال برده اند، تو
گویی می خواهند بگویند عمر حکومت اسلام به پایان رسیده است.
3. تبلیغ رسانه های گروهی و مطبوعات، کار خود را انجام داده و گروهی را با فریبکاری به دام می اندازند.
4.
ترجمه کتب به عنوان اطلاع رسانی در حال افزایش است، و هیچ قید و بندی برای
این ترجمه ها نیست. مسئولان مطبوعات نظام نیروی کافی برای کنترل این نوع
آثار ندارند و از طرفی حقوق بشر آلت دست رسانه های غربی قرار گرفته و هر
نوع ممانعت از انتشار افکار الحادی را مغایر با آن دانسته و مسئولان را
مرعوب می سازند.
در چنین شرایطی که دگرگون کردن این اوضاع بر ما
ممکن نیست، باید آینده سازان حوزه با سلاح علم و دانش و فلسفه و کلام مجهز
گردیده، و منطق را با منطق پاسخ بگویند.
ما نه عقل گرای مطلق هستیم
و نه نقل گرای مطلق، بلکه از هر دو، در محدوده خاص خود بهره می گیریم.
تفکیک خرد از شریعت، یک نوع اشعری گری، بلکه سلفی گری است. اگر چنین
اندیشه ای ریشه اسلامی داشت، پس چرا قرآن همواره به تعقل و اندیشیدن دعوت
می کند و به مسلمانان می آموزد: «قُل هاتُوا بُرهانَکم إن کنتُم صادقین»(11). شعار ما شعار قرآنی است که می فرماید: «و قال الّذین اُوتوا العلمَ و الإیمان»(12).
بنابراین
در حوزه علمیه قم باید از عقل و نقل بهره گرفت و متکلمانی مناظر، مسلح به
سلاح علم و اخلاق پرورش داد، و آئین اسلام را یک آیین عقلانی و در عین حال
آسمانی معرفی کرد.
امروز گروهی مدعی تفکیک حوزه ایمان از حوزه علم
هستند، و سرانجام می گویند: دین یک امر قلبی و روحی و روانی است، با عقل
سر و کار ندارد، حوزه عقل مربوط به ایمان و تدیّن نیست.
این سخن
درست نسخه برداری از اندیشه مسیحی است که می گوید باید به تثلیث ایمان
آورد و علم و عقل را به آن راه نیست و از این طریق می خواهند بر تناقض ها
واشکالات کتب عهدین سرپوش بگذارند.
ایمانی که قابل اثبات با عقل و
خرد نباشد، و فقط یک نوع دریافت قلبی باشد، فاقد ارزش بوده و قابل اثبات
نخواهد بود، و پیوسته دچار کشمکش خواهد شد، فردی مدعی الهام بوده و فرد
دیگر منکر آن خواهد شد.
از خداوند بزرگ توفیقات برگزار کنندگان این بزرگداشت را خواهانم.
منابع مقاله:
مجله، درسهایی از مکتب اسلام، شماره 11، سخنرانی حضرت آیة اللّه سبحانی؛
پی نوشتها:
1. نور، 37 - 36.
2. زخرف، 33.
3. سیوطی، الدر المنثور، ج 6، ص 203، تفسیر سوره نور - آلوسی، روح المعانی، ج 18، ص 174.
4. «کَشجرةٍ طیّبة أصلُها ثابتٌ و فَرعُها فِی السّماءِ تُؤْتِی اُکُلها کُلّ حینٍ بإذنِ ربِّها»(ابراهیم، 24 و 25).
5. صدوق، عیون اخبار الرضا، ج1، ص 179 - مجلسی، بحارالأنوار، ج49، ص 177 - طبرسی، احتجاج، ج2، ص 178.
6. انعام: 103.
7. طه: 110.
8. شوری: 11.
9. طبرسی، احتجاج، ج2، ص 186.
10. همان، ص 203 - 204.
11. بقره: 111.
12. روم: 56.
طبقه بندی: امام رضا(ع)، امام هشتم، علی ابن موسی الرضا(ع)
نجمه؛ مادر خورشید
ارحام مطهّره × خاندان × تولد دیگر × تجلّی اخلاق
بهار دل × نخستین گل موسوی × مولودی مبارک × از تبار علی
بانوی محراب × شکوفهای دیگر × مونس دل × رحلت
دیباچه
با
توجه به جایگاه و نقش ممتاز «مادر» در شکلگیری شخصیت و عملکرد انسان،
بایسته است سیمای تابناک مادران آسمانی نیز در زندگی معصومان به تصویر
کشیده شود. این نوشتار، به معرّفی بانویی از خاندان عصمت و طهارت
میپردازد.
ائمّه
در راستای مبارزه با «تبعیض نژادی» برنامههای گوناگونی به اجرا درآوردند؛
از جمله تربیت بردگان و آزادی آنان در مناسبتهای متعدّد. اما آن چه شایان
دقت و توجه است، ازدواج ائمّه با برخی از کنیزان صالح و تولد «امام معصوم»
و «امام زادگان» از دامن و نسل آنهاست!
و در یک معرّفی گذرا،
امامانی که مادرشان کنیز (امّ ولد) بوده – گرچه، برخی جزو شاه زادگان و
بزرگ زادگان هستند – عبارتند از: امام سجّاد و امام کاظم تا امام مهدی
علیهم السلام.
چه بسا برای برخی از خوانندگان هضم این مطلب، کمی دشوار باشد؛ اما واقعیت و حقیقت، همان پیوند نور با نور است و اوج پاکی و طهارت!
به
عبارت دیگر، همسری و پیوند نکاح با پیامبران و امامان، گرچه شرایطی لازم
دارد؛ ولیکن رسیدن به مقام «مادری» - به ویژه تولد معصوم – نیازمند عبور
از صافیهای گوناگون است. لذا ملاک اصلی، همان کفو، همتایی، همدلی و طهارت
روح و دل است.
در نتیجه، انتخاب برخی از کنیزان توسط ائمّه، به عنوان «مادر فرزندان» خود، بیانگر ویژگیهای والای روحی و قلبی آنان است.[1]
برای
مادر امام رضا علیه السلام - به ویژه در دوره کنیزی – نامها و القابی
بیان شده است؛ همچون: اروی، تکتم، خیزران، سکن، سکینه، سمّان، سمانه،
شقراء، صقر، کلیمه و نجمه.
البته در هنگام خرید این کنیز توسط اهل
بیت: به اسم«تکتم» نامیده میشد و بعد از تولد امام رضا علیه السلام، از
سوی امام کاظم علیه السلام به لقب وکنیه«طاهره» و «امّ البنین» مفتخر
گردید. [2]
تعدّد اسامی، بیشتر به مسألة «بردگی» ارتباط دارد؛ زیرا
در هر خرید و فروش غلامان و کنیزان، نام آنها توسط مالکان و اربابان تغییر
پیدا میکرد.[3]
با این وصف ما نیز از میان اسامی فوق، یکی را برگزیده و به تکمیل مقاله میپردازیم.
در
فرازی از حدیث «لوح و صحیفه فاطمه3» آمده است: «ابوالحسن علی بن موسی
الرضا، امّه جاریة و اسمها نجمة.»[4] لذا زیبنده است با نام و یاد این
بانو – که در «منظومه موسوی و رضوی» ستاره و کوکبی تابناک است – گفتار و
نوشتارمان را مزین گردانیم.
با
گسترش اسلام و نفوذ چشمگیر آن در غرب و شرق، بخشی از غنائم جنگی رزمندگان
مسلمان را «بردگان» تشکیل میداد؛ لذا در صورت عدم نیاز، مورد مبادله و
فروش قرار میگرفت. بنابراین، چهبسا خاندان پدری و مادری بردهها، قابل
توجه خریداران و مورخان نبوده است. اما آنچه در خصوص حضرت نجمه ثبت و ضبط
شده، چنین است: خیزران المرسیة؛ سکن النّوبیه؛ سکینة النّبویة؛ شقراء
النّوبیه.[5]
پسوند «المرسیة» و «النوبیة» میتواند قرینه دیگری بر غیر بومی بودن این بانوی گرامی باشد. دکتر علی قائمی در این باره مینویسد:
1. گفتهاند که او، امّ ولد (کنیز) و از اهالی نوبه (کشور مغرب) بود.
2. برخی، او را از اهالی مارسی – بندر جنوبی فرانسه – خوانده و مرسیه (مارسیه) بدان خاطر نامیده شده است.
3. «یاقوت حموی»، مرسی را از شهرهای جزیرة سیسیل ذکر میکند و او را از اهالی آن شهر میداند.[6]
و در یک کلام: «نجمه» از نژاد آفریقای شمالی یا اروپایی (اندلس) بود[7] که دست سرنوشت، زندگی جدیدی را برای امثال وی رقم زده است.
با
این وجود، زادگاه معنوی او، کشور پهناور اسلامی و نسب و حسب وی، عفّت و
ایمان است؛ چرا که بعد از سپری کردن دوران کودکی و بردگی در سرزمین
اسلامی[8]، زندگی دنیوی و اخرویاش با عرشیان و ملکوتیان پیوند میخورد.
و پیوند نکاح با پیامبران و امامان، گرچه شرایطی لازم دارد؛ ولیکن رسیدن
به مقام «مادری» - به ویژه تولد معصوم – نیازمند عبور از صافیهای گوناگون
است. لذا ملاک اصلی، همان کفو، همتایی، همدلی و طهارت روح و دل است.
چگونگی راهیابی نجمه به خانة امامت و ولایت، حکایت شیرینی دارد؛ در روایت علی بن میثم آمده است که:
حمیده
مصفّاه[9] - مادر امام کاظم علیه السلام- در میان کنیزان، دختر صالح،
خردمند و نیکویی به نام «تکتم» را برگزید و خریداری کرد...[10]
اما در روایت هشام بن احمد[11] میخوانیم:
امام
کاظم علیه السلام یک روز به من فرمود: ایا میدانی که از اهل مغرب، کسی
(برده فروشی) به مدینه آمده است؟ گفتم: نه. فرمود: چرا، مردی آمده است!
بیا باهم نزد او برویم. سپس حضرت سوار [بر اسب] شد و ما نیز سوار شدیم و
حرکت کردیم تا این که به نزد آن مرد مغربی رسیدیم؛ دیدیم او بردگانی دارد.
حضرت به او فرمود: بردگانت را به ما نشان بده. در این هنگام، برده فروش نه
کنیز را آورد و نشان داد؛ اما حضرت نپسندید و فرمود: من به اینها نیاز
ندارم. بعد از لحظاتی فرمود: بردگانت را به ما نشان ده. مرد مغربی گفت:
غیر از اینها، کنیزی ندارم. اما امام کاظم علیه السلام همان مطلب را تکرار
کرد؛ لذا فروشنده گفت: سوگند به خدا! جز کنیزی بیمار، برده دیگری ندارم.
حضرت پرسید: پس، چرا او را نشان نمیدهی؟ مرد از نشان دادن کنیز امتناع
کرد، امام کاظم علیه السلام نیز منصرف شد...
هشام بن احمد در ادامه میگوید:
فردای
آن روز، امام علیه السلام مرا به حضور خواست و فرمود: هم اکنون نزد آن
برده فروش برو و از او بپرس بهای آن کنیز چقدر است؟ هر مبلغی که معین کرد،
بگو میپذیرم.
آنگاه من نزد مرد مغربی رفتم و بعد از دقایقی خرید و
فروش انجام گرفت. برده فروش به من گفت: کنیز را به تو فروختم؛ ولیکن آن
مردی که دیروز همراهت آمده بود، چه کسی بود؟ گفتم: مردی از تیره بنیهاشم.
پرسید: از کدام [خاندان] بنیهاشم؟ گفتم: بیش از این نمیدانم. در این
موقع گفت: حالا تو گوش کن! همانا این کنیز جوان، داستانی دارد: وقتی او را
از دورترین نقاط مغرب خریدم، [در مسیر] بانویی از اهل کتاب (مسیحی یا
یهودی) با من ملاقات کرد و پرسید: این دختر ممتاز، همراه تو چه میکند؟!
گفتم: او را برای خود خریدهام. بانوی اهل کتاب گفت: سزاوار نیست این کنیز
جوان همراه فردی مانند تو باشد. بلکه او شایسته همسری بهترین مرد روی زمین
است. چرا که پس از سپری شدن مدت زمانی از زندگی مشترک این کنیز و آن مرد،
پسری از آنان متولد خواهد شد که شرق و غرب، مطیع او خواهند گردید.»
هشام بن احمد در پایان میگوید: «آن کنیز (نجمه) را نزد امام کاظم علیه السلام بردم...»[12]
به
نقل درّ النّظیم و اثبات الوصیة، امام کاظم علیه السلام پس از خریدن تکتم
به عدّهای از یارانش فرمود: «سوگند به خدا! من این کنیز را نخریدم مگر به
دستور و وحی خدا.»
اصحاب چگونگی دریافت این مطلب را پرسیدند و حضرت
پاسخ داد: «در عالم خواب، پدرم و جدّم پیش من آمدند در حالی که همراه آنان
پارچهای از جنس حریر بود؛ آنگاه پارچه را باز کردند، پیراهنی بود که چهره
این کنیز در آن وجود داشت...»[13]
در جمعبندی این روایات، میتوان
گفت: امام کاظم علیه السلام این کنیز را برای مادرش خریده است، حال چه به
شکل وکالت از سوی مادر، و چه به صورت استقلال و بخشش نجمه به عنوان
خدمتکار مادرش.
«نجمه»
بعد از ورود به خانة امام صادق علیه السلام و آشنایی نزدیک با خاندان
رسالت و امامت: ، خیلی زود با رفتار نیکویش محبّت و توجه دیگران را به خود
جلب کرد. در این باره، علی بن میثم میگوید: «... نجمه از جهت عقل، دیانت
و بزرگ داشت مقام مخدوم و مولایش «حمیده مصفّاه» جزو بهترین بانوان شمرده
میشد. او چنان مؤدّب بود که از همان دوره کنیزی در مقابل حمیده سراپا
میایستاد، و به خدمت و تکریم همسر امام صادق علیه السلام و مادر امام
کاظم علیه السلام میپرداخت.»[14]
مدت
زمانی از حضور نجمه در خانة اهلبیت: به عنوان «خدمتکار» سپری شد؛ حمیده
که خود نیز روزگاری کنیز بوده و با توفیق الهی، شایستگی همسری امام صادق
علیه السلامرا پیدا کرده بود؛ به عنوان «مادر» آرزو داشت برای عزیزترین
پسرش، عروسی پاک، مهربان و دانا انتخاب کند. گرچه هر روز که میگذشت،
تصویر عروس خود را در «سیمای نجمه» جست و جو میکرد؛ اما برای تحقّق آرزو
و تقویت شناخت و اطمینان قلبیاش، هماره به درگاه پروردگار. «نیایش»
مینمود... سرانجام در «رؤیایی راستین» فصل بهاران را به نظاره نشست.
حمیده
خود چنین تعریف میکند: در عالم خواب، پیامبر خدا را مشاهده نمودم که
فرمود: « ای حمیده! نجمه، سزاوار پسرت موسی است؛ زیرا از این دختر برای
موسی، فرزندی متولد خواهد شد که بهترین فرد روی زمین میباشد.»
از
سوی دیگر، امام کاظم علیه السلام نیز رؤیای دیگری مشاهده کرد که پیامآور
بشارت آسمانی بود. آن حضرت به برخی از یارانش فرمود: در عالم خواب، پدرم و
جدّم را دیدم... آنان به من فرمودند: «ای موسی! برای تو از این کنیز
بهترین اهل زمین بعد از تو، متولد خواهد شد..»[15]
حمیده خاتون پس
از آن رؤیای صادقه یک روز فرصت را غنیمت شمرده و به پسر ارجمندش امام موسی
کاظم علیه السلام چنین گفت: « پسرم! همانا تکتم (نجمه) کنیز است؛ اما من
هرگز کنیزی بهتر از او ندیدهام! لذا تردید ندارم خداوند متعال به زودی
نسلی پاک به وی عطا میکند، البته اگر برای او نسلی [مقدّر] بوده باشد.»
آن
مادر خردمند و مهربان بعد از این پیشنهاد، به امام کاظم علیه السلام گفت:
«فرزندم! هم اکنون کنیزم را به تو بخشیدم، و سفارش میکنم تو را به نیکی و
محبّت ورزیدن به او.»[16]
از این هنگام است که نجمه به عنوان عروس
خانواده امام جعفر صادق علیه السلام، مرحله زیبا و پرشکوهی را آغاز کرد.
از این رو، در طول زندگیاش با یادآوری نعمتهای گوناگون الهی، بر عبادت و
شکر و دعای خالصانه خود میافزود.
از جهت عقل، دیانت و بزرگ داشت مقام مخدوم و مولایش «حمیده مصفّاه» جزو
بهترین بانوان شمرده میشد. او چنان مؤدّب بود که از همان دوره کنیزی در
مقابل حمیده سراپا میایستاد، و به خدمت و تکریم همسر امام صادق علیه
السلام و مادر امام کاظم علیه السلام میپرداخت.
روزها،
هفتهها و ماهها همچنان سپری میشد. گویا نجمه چهارمین ماه از دوره
آبستنی را میگذراند؛ اما هیچ ناراحتی در وجود خود احساس نمیکرد. از این
رو، به برخی از بانوان چنین میگفت: «در این دوره جنینی، سنگینی حمل را حس
نکردم؛ اما در وقت خوابیدن، صدای تسبیح، تهلیل و تمجید را از شکم خود
میشنیدم که این مسئله، مرا آشفته و هراسناک نموده بود؛ ولی به هنگام
بیداری، چیزی نمیشنیدم.»[17 ]
... در چهره هریک از اعضای خانواده
«شادی» موج میزد، ولی سیمای نجمه هر روز تابناکتر میشد؛ چرا که به زودی
نخستین غنچه زندگیاش شکوفا شده و به افتخار «مادری» میرسید.
با
فرارسیدن یازدهم ذیقعدة 148 ق. زنگ تولدی خجسته نواخته شد، و پسری از
تبار ابرار و صالحان چشم به دنیا گشود و همچون نیاکانش توحید، ایمان و
کرامت را سرآغاز زندگی خود قرار داد.
نجمه نخستین خاطره شیرین
نوزادش را این گونه بازگو میکند: «پس از زایمان، دیدم پسرم روی زمین قرار
گرفت و در حالی که دستانش را به زمین تکیه داده و سرش را به سوی آسمان
بلند کرده بود، لبهایش را تکان میداد، گویا سخن میگفت!»[18]
نجمه
در حالی که نوزادش را در آغوش گرفته، چشم انتظار آمدن شوهرش است؛ شنیدن
کلام شریک زندگی و مشاهدة لبخند او، بر شیرینی و شادکامی او و اهلبیت
پیامبر خواهد افزود. دقایقی نگذشته بود که امام کاظم علیه السلام وارد
منزل شد و به همسرش چنین شادباش گفت: « ای نجمه! کرامت و عطای پروردگارت
برتو گوارا و مبارک باد!»
نجمه این خاطره به یادماندنی را بدین گونه
تعریف میکند: در این موقع، من نوزادم را که در پارچهای سفید پیچیده شده
بود، به پدرش دادم؛ آن حضرت نخست در گوش راست او اذان و درگوش چپش اقامه
گفت؛ سپس آب فرات (زلال و گوارا) طلبید و کام او را با آن برداشت و چون
نوزاد را به من برگرداند، چنین فرمود: « نوزاد را بگیر، به درستی که او
«بقیة الله» و ذخیره و حجّت خداوند متعال در روی زمینش است.[19]
قصه
نامگذاری این مولود آسمانی نیز شنیدنی است! «جابر بن عبدالله انصاری» وقتی
توفیق یافت اسامی معصومان: را در لوح و صحیفة فاطمه زیارت نماید، نقل
میکند که در آن نوشته شده بود: «... ابوالحسن علی بن موسی الرضا امّه
جاریة و اسمها نجمة...»[20] بیگمان این لوح عرشی به عنوان «میراث» نزد
امام کاظم علیه السلام بود. از سوی دیگر، آن حضرت با دیدن رؤیای پیش از
ازدواج، تولد هشتمین امام و حجّت الهی را لحظه شماری میکرد؛ چرا که در
عالم خواب، پدر و جد بزرگوارش به او بشارت داده بودند: «هرگاه آن مولود
مسعود به دنیا آمد، نامش را «علی» بگذار...»[21]
بنابراین امام کاظم علیه السلام نام نخستین پسرش را «علی»، لقبش را «رضا» و کنیهاش را «ابوالحسن» نهاد.[22]
نجمه
بعد از رهایی از دوره بردگی و استقرار در منزل قدسیترین و کریمترین
خاندان و مفتخر شدن به جایگاه مطلوب و رؤیایی عروس خاندان نبوت و امامت،
«عبادت» و «دعا» را سر لوحه برنامه زندگیاش قرار داد؛ زیرا او بهخوبی
میدانست رمز عروج پیامر6به ملکوت و عرش الهی، همان بندگی خالص و عبودیت
آن حضرت بود.[23] و مکارم اخلاقش. از این رو، نجمه به شکرانه تمام
نعمتهای الهی غالباً در محراب و سجّاده نیاز، ایات قرآنی را زمزمه
مینمود تا همچون: مریم، خدیجه، فاطمه، زینب، حمیده و دیگر بانوان مطهر و
مؤمن «خشنودی خدا» را به دست آورد.
البته دوران حمل و شیردهی،
برنامه روزانه مادران را دچار تغییر میکند؛ اما گویا نجمه راهکاری مناسب
در نظر دارد! بهتر است این روایت را بخوانیم: امام رضا علیه السلام در
هنگام تولد از لحاظ جسمی، قوی و درشت بود و بسیار شیر مینوشید؛ روزی
مادرش گفت: دایهای [نیکو خصال] برای فرزندم پیدا کنید تا مرا در شیردادن
کمک کند. از نجمه پرسیدند: مگر شیر تو، او را کفایت نمیکند؟ پاسخ داد: «
دروغ نمیگویم، سوگند به خدا! شیرم کم نشده، ولیکن برای من ذکرهایی از
نماز، دعا و تسبیح وجود دارد که از زمان تولد فرزندم، آن اذکار دچار کاستی
شده است.»[24]
آری! عروس اهلبیت شدن، همسر امام بودن، و مادر ولی و
بقیه الله گردیدن، این انتظار ایمانی و عرفانی را میطلبد و میخواهد که
بر کیفیت و کمیت «عبادات و طاعات» افزوده شود، و نجمه در سختترین لحظات
نیز عبادات و خانهداری حضرت فاطمه زهرا را سرمشق و اسوة زندگی خود قرار
داد.
نخستین خاطره شیرین نوزادش را این گونه بازگو میکند: «پس از زایمان، دیدم
پسرم روی زمین قرار گرفت و در حالی که دستانش را به زمین تکیه داده و سرش
را به سوی آسمان بلند کرده بود، لبهایش را تکان میداد، گویا سخن میگفت.
بعد
از سالیان متمادی، دیدگان اهلبیت: به سیمای نوزادی دیگر روشنی یافت؛ چرا
که در سال 173 ق. از دامن پاک نجمه ماه و قمری تابناک، جلوه گر شد. امام
کاظم علیه السلام پس از در آغوش گرفتن دخترش و زمزمه اذان و اقامه، نام
مقدس «فاطمه» را بر آن مولد معصوم نهاد.[25]
نسیم
بهشتی، هماره دل و جان نجمه را نوازش میداد؛ اما هر از چندگاهی بحران های
سیاسی- اجتماعی، تار و پود زندگی و قلب بنیهاشم و شیعیان را آشفته میکرد
که بیشک اوج این غمها، بازداشتهای مکرر امام کاظم علیه السلام از سوی
حکومت ستمگر بنی عباس بود.
سالهایی که امام در زندانهای متعدد به
سر میبرد، فرزند برومندش حضرت رضا علیه السلام تسلّیبخش دلهای رنجور
بود. از این رو، نجمه در کنار دیگر اعضای خانواده، با تکیه بر «عبادت» و
«شکیبایی»[26]، فراق آن حضرت و دیگر مشکلات را تحمل میکرد...
سرانجام
آن بانوی مؤمن، خردمند و مهربان، ندای «ارجعی» را شنید و روحش به سوی
باغستان نور، پرواز کرد و دیدگان خاندان موسوی، اشکبار و دلهای آنان
سوگوار شد.
در این میان، فرزندانش در کمال ناباوری با «مادر» وداع
کردند و پس از طواف تابوت در گرداگرد مزار مقدس پیامبر و تشییعی باشکوه،
پیکر مطهّر نجمه در مشربه «امّ ابراهیم» به خاک سپرده شد.[2علیه السلام ]
شاید بتوان رحلت «امّ الرضا» را بعد از دوران شهادت شوهرش امام موسی کاظم علیه السلام دانست...
1.
در این زمینه، پژوهشگر و دوست گرانقدر آقای محمد اصغرینژاد مطالب خوبی
نوسته است. ر.ک: حمیدة مصفّاه، ص 44 – 68 (نورالسّجاد، قم، اول، 13علیه
السلام 9 ش.)
2. بحارالانوار، ج 49، ص 2،3 و علیه السلام – 10؛ منابع بعدی.
3. ناسخ التواریخ، (احوالات حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام)، عباسقلیخان سپهر، ج 1، ص 14 (اسلامیه، تهران، 1348 ش.)
4. بحارالانوار، ج 36، ص 193 و 194.
5. ر.ک: به آدرس شمارة 2.
6. در مکتب عالم آل محمد،؛ امام علی بن موسی الرضا علیه السلام، ص 30 و 30 (انتشارات امیری، تهران، اول، 13علیه السلام 8 ش.)
7.
ویژگیهای امام رضا علیه السلام(خصائص الرضویه)، عبدالکریم پاکنیا، ص 15
(نسیم کوثر، قم، اول، 1384 ش)؛ معارف و معاریف، سید مصطفی حسینی دشتی، ج
10، ص 84.
8. در روایت علی بن میثم میخوانیم: «اشترت حمیدة...
جاریة مولدة و اسمها تکتم...» واژة «مولّدة» به این معنا میباشد: زنی که
در بین مردم عرب زبان به دنیا آمده، با فرزندان آنان بزرگ شده و به آداب
آنها تربیت یافته است. (بحارالانوار، ج 49، ص 4 – 6).
9. برای آشنایی بیشتر با این بانوی گرامی، به کتاب «حمیدة مصفّاه» مراجعه بفرمایید.
10. همان، ص 42؛ بحارالانوار، ج 49، ص 5 و7.
11.
البته در برخی منابع «هشام بن احمر» ثبت شده است؛ مثل: داستانهای اصول
کافی، محمد محمدی اشتهاردی، ج 2، ص 55. (دفتر نشر معارف اسلامی، قم، اول،
1413 ق.)
12. ر.ک: همان، ص 55 – 5علیه السلام؛ بحارالانوار، ج 49، ص علیه السلام و 8.
13. منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج 2، ص 290 و 291.
14. همان، ص 289؛ بحارالانوار، ج 49، ص 50.
15. منتهی الامال، ج 2، ص 290 و 291.
16.
همان، ص 289 و 290؛ بحارالانوار، ج 49، ص5. البته به روایت دیگر: «سیظهر
نسلها؛ نسلش را آشکار میکند.» ناسخ التواریخ، ج 1، ص 12.
17. بحارالانوار، ج 49، ص 9؛ ناسخ التواریخ، ج 1، ص 1علیه السلام و 18.
18. همان.
19. همان، و به نقل دیگر،: «بقیةالله عزوجل» بحارالانوار، ج 24، ص 212.
20. بحارالانوار، ج 36، ص 193 و 194.
21. منتهی الامال، ج 2، ص 291.
22. بحارالانوار، ج 49، ص 4، 12، 19 و 20.
23. اسراء / 1.
24. بحارالانوار، ج 49، ص 5؛ ناسخ التواریخ، ج 1، ص 18 و 19.
25. رک: نرم افزار «گلشن قم»، آستانه مقدسه حضرت معصومه علیهاالسلام، 1385ش.
26. منتهی آلامال، ج 2، ص 253.
27. شجره طیبه، زندگینامة چهارده معصوم و پیامبران)، سید محسن حجازیزاده، ص 194 (مؤسسة انتشاراتی لاهوت، تهران، اول، 1383ش.)
طبقه بندی: امام رضا(ع)، مادر، امام علی(ع)، تولد، رحلت، اخلاق، نجمه، خاندان
احترام به کرامت انسان × اخلاق معاشرت × خواب و استراحت
خوراک و پوشاک × نظافت و بهداشت × نهی از منکر
سیره عبادی
بر آستان مکارم اخلاقی امامی ایستادهایم، که سومین «علی» از دودمان رسالت و شجره امامت است.
بزرگواری و کریمی که سایه رأفت و رحمتش همه را فراگرفته است.
دوست و دشمن، دور و نزدیک، به جلالت شأن و عظمت شخصیت و کرامت و بزرگواری او واقف و معترفند.
به نقل فیض کاشانی:
«مناقبش
والا، صفات شریفش درخشان، مکارمش حاتم گون، طبیعت و سرشتش اخزمی[1]،
اخلاقش عربی، نفس شریفش هاشمی، تبار ارجمندش نبوی است، از مزایای او هرچه
برشمارند، بزرگ تر از آن است و از مناقبش هرچه گویند والاتر از آن است.»[2]
مکارم و مناقب آن حضرت، فراتر از آن است که در این مختصر بگنجد.
آنچه در این نوشتار عرضه میشود، نمونههایی از سیره اخلاقی آن امام است که میتواند برای همگان به صورت یک «الگو» باشد.
به
تعبیر پدر ارجمندش امام کاظم علیه السلام: پس از من مقام امامت از آن
فرزندم علی است که همنام علی و علی است، علی نخست، علی بن ابیطالب است که
از آن حضرت، فهم و حلم و نصرت و مودّت و پارسایی و دینش را به میراث برده
است و علی دوم علی بن الحسین است که محنت و صبر بر ناگواریهای امام سجاد،
به حضرت رضا رسیده است.[3]
مروری به این نمونهها، سندی بر تجسّم آن فضایل را در شخصیت علی بن موسی الرضا نشان میدهد:
در
نگاه مکتب، انسان شرافت خاص دارد. حرمت نهادن به جایگاه والای انسان در
سیره اولیای الهی جایگاه خاص دارد. نمونههایی از سیرة حضرت رضا علیه
السلام آورده میشود که این جایگاه را نشان میدهد:
مردی از اهالی بلخ
میگوید: در سفر امام رضا به خراسان همراهش بودم. روزی سفرهی غذا طلبید و
همه خدمتکاران و غلامان را بر سر سفره نشاند. گفتم: جانم به فدایت، کاش
برای اینان سفرهای جداگانه قرار میدادی! فرمود: دست بردار! خدا یکی است،
پدر و مادر همه نیز یکی است، پاداش قیامت هم بسته به اعمال است.[4]
شبی
کسی مهمان حضرت رضا علیه السلام بود و مشغول صحبت بودند که چراغ، خراب و
خاموش شد. آن مرد دست دراز کرد که چراغ را درست کند، حضرت نگذاشت و خودش
به اصلاح چراغ پرداخت، سپس فرمود: ما قومی هستیم که از مهمان خود کار
نمیکشیم.[5]
روزی در مجلس حضرت رضا علیه السلامکه جمع بسیاری بودند
و از حلال و حرام و مسائل دیگر میپرسیدند، مردی وارد شد و خود را از
دوستان آن حضرت و پدرانش معرفی کرد و اظهار داشت که در بازگشت از حج، نفقه
و پولش را گم کرده است و درخواست کمک کرد. پس از رفتن مردم و خلوت شدن
مجلس، حضرت به اندرون رفت و پس از مدتی پشت درآمد و دستش را از بالای در
بیرون آورد و پرسید: آن مرد خراسانی کجاست؟ گفت: من همینجایم. حضرت دویست
دینار به او داد. پس از رفتن وی، یکی از حاضران پرسید:
ای پسر
پیامبر! با آنکه هدیه شما زیاد بود، چرا خود را از او پنهان داشتید؟
فرمود: از ترس اینکه مبادا خفّت و خواری سؤال را در چهرهاش ببینم![6] و
اینگونه آبروی اشخاص را نزد دیگر حفظ میکرد تا آسیبی به شخصیت و کرامت
آنان وارد نشود.
ابراهیم بن عباس نقل میکند: هرگز ندیدم حضرت رضا
علیه السلام در کلامش به احدی جفا کند. هیچ وقت سخن کسی را قطع نمیکرد،
تا او از کلام خود فارغ شود. هرگز پیش همنشینان پای خود را دراز نمیکرد،
تکیه نمیداد، غلامان و خدمتکاران را ناسزا نمیگفت.[7]
گاهی هر سه
روز یک بار ختم قرآن میکرد و میفرمود: اگر بخواهم میتوانم در مدّتی
کمتر ختم کنم، ولی از هیچ آیهای نمیگذرم مگر اینکه میاندیشم کجا و
درباره چه چیزی نازل شده است.[8]
نماز شب و نماز شفع و وتر و نافلة صبح را هیچ وقت چه در سفر و در چه در حضر ترک نمیکرد.[9]
والا، صفات شریفش درخشان، مکارمش حاتم گون، طبیعت و سرشتش اخزمی[1]،
اخلاقش عربی، نفس شریفش هاشمی، تبار ارجمندش نبوی است، از مزایای او هرچه
برشمارند، بزرگ تر از آن است و از مناقبش هرچه گویند والاتر از آن است.
برخورد مناسب با مردم و داشتن حسن خلق و ادب و احترام و تواضع، از نقاط
قوّت و الهام بخش در زندگی معصومین است. در اینجا نمونههایی سازنده و
تربیتی از سلوک آن حضرت با دیگران آورده میشود:
ابراهیم بن عباس
میگوید: هرگز ندیدم که حضرت در گفتارش به کسی جفا کند یا حرف کسی را قطع
نماید. در حدّ توان حاجت نیازمند را بر میآورد، خندة بلند و صدادار
نمیکرد بلکه لبخند میزد، کار نیک و صدقه پنهانی بخصوص در شبهای تاریک
زیاد انجام میداد.[10]
روزی وارد حمام شد. یکی از مردم که آن حضرت
را نمیشناخت، از او خواست که بر او کیسه بکشد. حضرت رضا علیه السلام نیز
پذیرفت و مشغول کیسه کشیدن او شد. مردم آن شخص را متوجه ساختند که این
مرد، علی بن موسی الرضا علیه السلام است. شروع کرد به عذرخواهی. اما حضرت
کار خود را ادامه میداد و او را دلداری میداد تا ناراحت نباشد.[11]
برکار
خادمان خویش نظارت داشت و اگر خلافی میدید، مشفقانه تذکّر میداد. روزی
یکی از غلامان میوهای را ناقص خورد و به دور انداخت. حضرت فرمود: سبحان
الله! اگر شما از آن بینیازید، کسانی هستند که به آن محتاجند. آن را به
کسی بدهید که نیازمند آن است.[12]
یک بار هم هنگام غروب، در میان
غلامانش که کار میکردند، سیاه پوستی را دید که به کار مشغول است. پرسید:
او کیست؟ گفتند: ما را کمک میکند، ما هم در آخر کار چیزی به او میدهیم.
پرسید: ایا اجرت و مزد او را معین کردهاید؟ گفتند: نه، هرچه بدهیم راضی
میشود. حضرت با عتاب و عصبانیت فرمود: بارها گفتهام وقتی کسی را به کار
میگیرید، قبل مزد و اجرت او را معین کنید و اگر چنین نکنید، سه برابر حقش
هم به او بدهید، خیال میکند که کم دادهاید.[13]
اخلاق والای آن
حضرت سرشار از بزرگواری و کرامت بود. میفرمود: ما خاندان «عفو» را از آل
یعقوب به ارث بردهایم، «شکر» را از آل داود و «صبر» را از آل ایوب.[14]
یکی
از هاشمیان به نام علی بن عبدالله، خیلی دوست داشت خدمت حضرت برسد و به
حضورش سلام عرض کند. اما هیبت و عظمت آن حضرت، سبب میشد اقدام نکند. یک
بار حضرت رضا علیه السلام مختصر کسالتی داشت و مردم به عیادتش میرفتند.
به علی بن عبدالله گفتند: اگر قصد دیدار و تشرّف داری، اکنون فرصت مناسبی
است. وی به عیادت آن حضرت رفت. امام رضا علیه السلام خیلی به او احترام و
ملاطفت کرد و خوشحالش نمود. چند وقت پس از آن، علی بن عبدالله مریض شد،
حضرت رضا علیه السلام به عیادت او رفت و آن قدر نشست تا افرادی که در خانة
او بودند خارج شدند.[15] و این نهایت ادب و لطف و تکریم او را میرساند.
روزی
مأمون به آن حضرت گفت: من فضیلت و علم و پارسایی و عبادت تو را میدانم و
تو را به خلافت شایستهتر میشناسم. حضرت فرمود: افتخارم بندگی در آستان
خداست، با زهد و پارسایی امید نجات از شرّ دنیا را دارم و با پرهیز از
حرامها به کامیابی و فوز اخروی امید وارم و با تواضع در دنیا، امید به
رفعت و بزرگی نزد خداوند دارم.[16]
خادم او یاسر نقل میکند: وقتی
حضرت رضا علیه السلام تنها بود (و دور از برنامههای حکومتی و تشریفات)
همه همراهان و اطرافیان را از کوچک و بزرگ، دور خود جمع میکرد، با آنان
حرف میزد و با ایشان انس میگرفت و همدم آنان میشد و هنگام غذا نیز همة
آنان را از کوچک و بزرگ، حتی کار پردازخانه و حجامت کننده و... را هم صدا
میکرد و با خودش سر سفره مینشاند و باهم غذا میخوردند.[1علیه السلام ]
به مهمان خویش بسیار عنایت داشت و خدمت میکرد. یکی از اصحابش به نام محمد بن عبیدالله قمی میگوید:
در
خدمت حضرت بودم، بسیار تشنهام بود، ولی نمیخواستم که از آن حضرت آب
بطلبم. حضرت خودش آب طلبید و کمی نوشید و به من هم داد و فرمود: ای محمد!
بنوش، آب خنک و گوارایی است.[18]
بندگی در آستان خداست، با زهد و پارسایی امید نجات از شرّ دنیا را دارم و
با پرهیز از حرامها به کامیابی و فوز اخروی امید وارم و با تواضع در
دنیا، امید به رفعت و بزرگی نزد خداوند دارم.
آن
حضرت شبها کم میخوابید، بسیار بیداری میکشید و چه بسیار شبها که تا صبح
بیدار بود. شبها در رختخواب خویش، زیاد تلاوت قرآن میکرد، چون به آیهای
میرسید که در آن یادی از بهشت و دوزخ بود، از خداوند بهشت میطلبید و از
دوزخ به او پناه میبرد.[19]
رجاء بن ضحاک نقل میکند که در ثلث آخر شب از بستر بر میخاست و به تسبیح و حمد الهی و تکبیر و تهلیل و استغفار میپرداخت.
امام
میفرمود: ما اهل بیت پیامبر، هنگام خواب، ده خصلت و رفتار داریم: با وضو
میخوابیم، دست راست را زیر سر و صورت میگذاریم، سی و سه بار سبحان الله،
سی و سه بار الحمد الله، سی و چهار بار الله اکبر میگوییم، رو به قبله
میخوابیم، فاتحة الکتاب، و آیة الکرسی میخوانیم، ایه "شهد الله انّه لا
اله الاّ هو..." میخوانیم و نیز سوره توحید یا قدر.[20]
معمّر بن
خلاد گوید: حضرت رضا علیه السلام با من کاری داشت. وقتی خدمتش رسیدم،
فرمود: حالا برگرد، فردا بیا، آن هم پس از طلوع خورشید، چون من پس از نماز
صبح، استراحت میکنم.[21]
این نشان میدهد که آن حضرت، علاوه بر
تهجّد شبانه، بین الطلوعین را هم پس از نماز صبح به دعا و ذکر میپرداخته
تا خورشید طلوع کند و پس از اندکی استراحت، برای کارهای عادی بر میخاسته
است.
سیره خواب اندک شب و پرداختن به راز و نیاز و انس با معبود، در
زندگی حضرت رسول صلوات الله علیه و امیرمؤمنان علیه السلام هم بوده و از
آنان به نسل طیب و طاهرشان رسیده است.
شناسی و سپاس از یک سو، تواضع و خاکساری از سوی دیگر، حرمت نهادن به
بندگان خدا از دیگر سو در سیره او نسبت به خوردن و نوشیدن و آداب سفره و
غذا مشهور بود. هرگاه سر سفرة غذا مینشست، همه غلامان و کارپردازان و
دربانان را هم بر سر همان سفره مینشاند و با آنان غذا میخورد.[22]
وقتی
غذا برای حضرت میآوردند، یک سینی میطلبید و کنار سفره میگذاشت. آنگاه
از بهترین طعامهای سفره در آن میگذاشت و دستور میداد که آن را به
مساکین بدهند.[23]
یاسر، خادم او نقل میکند: وقتی ما مشغول غذا
بودیم، حضرت ما را احضار نمیکرد و در پی کاری نمیفرستاد، تا آنکه از غذا
فارغ شویم، یا اگر سراغشان میرفت و سر سفرة غذا بودند، میفرمود: بلند
نشوید تا غذایتان تمام شود.[24]
بدون شام، شب را سپری نمیکرد، هرچند خیلی مختصر باشد، میفرمود: این برای قوّت جسم مفید است.[25]
آن
حضرت به خرما علاقه زیاد داشت و با اشتیاق میخورد و میفرمود: جدم رسول
خدا و اجداد و نیاکانم همه خرما دوست بودند. شیعیان ما هم چون از سرشت ما
آفریده شده اند، خرما دوست دارند.[26]
وقتی از آب زمزم مینوشید، میگفت: بسم الله والحمدلله والشکر لله.
حضرت رضا علیه السلام همواره لباس را از طرف راست میپوشید و آن را سبب عافیت و وفور نعمت میدانست.[ 27 ]
جامه حضرت، اغلب زبر و خشن بود، اما هنگامی که میخواست نزد مردم آید، خود را آراسته میکرد.[28]
نقش نگین آن حضرت عبارت بود از «ماشاءالله، ولا قوّة الاّ بالله»[29]
به
روایت معمر بن خلاّد، در دورانی که حضرت در خراسان بود، پس از نماز صبح در
مصلای خویش مینشست و به ذکر میپرداخت تا خورشید طلوع کند. آنگاه
پارچهای میآوردند که در آن چند مسواک بود، با یکایک آنها مسواک میکرد،
آنگاه برای حضرتش کُندر میآوردند و میجوید، سپس قرآن تلاوت میفرمود.[30]
نظم
آن حضرت در این زمینه هم مشهور بود. ظرف مسواکی داشت که پنج مسواک در آن
بود و بر هریک نام یکی از نمازهای پنجگانه نوشته شده بود و هنگام هر نماز
با یکی از آنها مسواک میزد.[31]
وقتی در ثلث آخر شب برای نماز شب
بر میخاست، پس از ذکر تسبیح و حمد و استغفار، مسواک میزد. و این به خاطر
آن است که یکی از مستحبات قبل از وضو، مسواک هنگام سحر است.[32]
آن
حضرت شیعیان را به آداب و سننی در روز جمعه فرا میخواند، از جمله شستشوی
سر و صورت با خطمی، ناخن گرفتن، کوتاه کردن شارب، عطر زدن.[33]
از نیکی و «صله» است. اگر با او رفت و آمد داشته باشیم، مردم او را به
خاطر این دیدارها تصدیق میکنند و حرفهایش را میپذیرند، ولی اگر پیش من
نیاید و من به خانهاش نروم، مردم حرفهایش را نخواهند پذیرفت.
آنجا که نحوه رفتار و برخورد امام، حجّت است و مورد استناد قرار میگیرد،
در مواقع مختلف و متعدد نسبت به ناهنجاریها و خلافها حتی از بستگان نزدیک
خویش اعتراض میکرد تا از انتساب به حضرت سوء استفاده نکنند و خلافهای
آنان را به حساب او نگذارند.
برادر امام به نام زید بن موسی در مدینه
دست به خروج زد و کشتار و آتش سوزی در خانه های عباسیان راه انداخت. او را
دستگیر کرده نزد مأمون فرستادند. حضرت رضا هم در برخورد با او زبان به
عتاب و ملامت گشود. وقتی زید گفت: من برادر تو و فرزند پدرت هستم. حضرت
فرمود: تو تا وقتی برادر منی که در اطاعت خداباشی.[34]
در نوبتی
دیگر وقتی دید برادرش زید، به ناروا فخر میفروشد و خود را به خاندان
پیامبر منتسب میدارد، فرمود: ای زید! از خدا بترس، ما به هر مقامی که
رسیدهایم در سایة تقوا بوده است. هرکس تقوا نداشته باشد و از خداوند پروا
و محاسبه نداشته باشد از ما نیست، ما هم از او نیستیم. ای زید! بپرهیز از
اینکه به برخی شیعیان ما توهین کنی و خوارشان سازی...[35]
روزی در
حضور آن حضرت، سخن از عمویش (محمد بن جعفر) به میان آمد. حضرت فرمود: عهد
کردهام بر من و او سقف خانه سایه نیندازد (یعنی با او دیدار نکنم). عمیر
بن یزید میگوید: پیش خود گفتم: او ما را به صلة رحم دعوت میکند، ولی
خودش درباره عمویش چنین میگوید: حضرت که با طن مر خوانده بود، نگاهی به
من کرد و فرمود: این از نیکی و «صله» است. اگر با او رفت و آمد داشته
باشیم، مردم او را به خاطر این دیدارها تصدیق میکنند و حرفهایش را
میپذیرند، ولی اگر پیش من نیاید و من به خانهاش نروم، مردم حرفهایش را
نخواهند پذیرفت.[36]
این حدیث نشان میدهد که موضع و جایگاه آن
شخص نادرست بوده و حضرت با چنین برخوردی نمیخواسته او و حرفهایش را مورد
تایید قرار دهد و از ارتباطات او سوء استفاده یا سوء برداشت شود و این هم
مرحلهای از نهی از منکر است.
امام علیه السلام حتی نسبت به رفتار
مأمون عباسی هم ایراد میگرفت و اندرز میداد. شیخ مفید چنین نقل میکند:
حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام وقتی که با مأمون خلوت میکرد و کسی
در حضورشان نبود. مأمون را بسیار موعظه میکرد و او را از خدا میترساند و
کارهای خلاف او را تقبیح میکرد [37 ]. مأمون نیز گرچه ظاهراً وانمود
میکرد که نصایح و تذکرات حضرت را پذیرفته است، اما در دل و باطن ناراحت
میشد و سخنان امام بر او سنگین میآمد.
سیره عبادی
امامرضا علیه السلام همچون پدران بزرگوارش با الهام از سیره حضرت رسول، اهل
دعا و نیایش و عبادت و نماز بود و از آن لذّت میبرد. حالات عبادی او بر
محبوبیتش در دلها میافزود. روزی مأمون از رجاء بن ضحّاک پرسید که حال و
رفتار حضرت رضا در طول راه (مدینه تا طوس) چگونه بود؟ وی وقتی به دعاها،
عبادتها و نمازهای حضرت در طول راه اشاره کرد، مأمون گفت: ای پسر ضحاک!
او بهترین، داناترین و عابد ترین مردم روی زمین است، مبادا آنچه را در طول
راه از او مشاهده کردهای برای دیگران بازگو کنی، چون میخواهم فضل او جز
از زبان من آشکار نشود.[38]
به نقل ابراهیم بن عباس، حضرت رضا شبها کم
میخوابید، بسیار روزه میگرفت و هرگز روزة سه روز در ماه از ایشان فوت
نمیشد و میفرمود: این معادل است با روزة همه دهر.[39]
عبدالسلام
بن صالح میگوید: در سرخس، سراغ خانهای رفتم که حضرت رضا در آن ایام در
آن محبوس بود. خواستم خدمتش برسم، گفتند: نمیتوانی. گفتم: چرا؟ گفته شد:
چون وی در شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند، ساعتی را در اول روز و قبل
از زوال و هنگام غروب به نماز مشغول است. در این ساعات وی در مصلای خویش
نشسته و به مناجات با پروردگارش مشغول است. گفتم: در یکی از همین اوقات
برایم اذن ورود بگیر. برایم اجازه گرفت. وقتی خدمتش رسیدم، در مصلای خود
نشسته و به تفکر مشغول بود.[40]
هنگام تلاوت قرآن، هرگاه به آیه های "یا ایهاالذین آمنوا" میرسید، آهسته میگفت: «اللهم لبیک».[41]
وقتی
میخواست وضو بگیرد، نمیگذاشت کسی به او کمک کند یا آب به دستانش بریزد و
میفرمود: وضو گرفتن هم عبادت است، دوست ندارم در آن کسی با من مشارکت
کند.[42]
چنان خود را در بندگی، خالص ساخته بود و محتاج به عبودیت
که قسم خورده بود هرگاه به خیالش خطور کند که بهتر از فلان غلام سیاه است،
بردهای آزاد کند و ثروتش را انفاق نماید، مگر آنکه عمل صالحی انجام داده
باشد که به خاطر آن برتری بر آن غلام بیابد.[43]
هنگام دعا، نیایش
خود را با صلوات بر محمد و آل محمد آغاز میکرد و صلوات بر آن حضرت را
مایه رحمت و تقرّب برای خود میدانست. اغلب اوقات او همراه با ذکر خدا
بود.[44]
1. جدّ حاتم طائی.
2. المحجة البیضاء، ج 4، ص 280، به نقل از ابن طلحه در کتاب مطالب اللسئول.
3. همان، ص 281 به نقل از ارشاد مفید.
4. بحارالانوار، ج 49، ص 101.
5. همان، ص 102.
6. همان، ص 101.
7. همان، ص 90.
8. همان، ج 89، ص 204.
9. همان، ج 49، ص 94.
10. عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 184.
11. مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 325.
12. بحارالانوار، ج 49، ص 102.
13. همان، ص 106.
14. مسند الرضا، ج 1، ص 46.
15. همان، ص 47.
16. مناقب، ج 4، ص 362.
17. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 159؛ مسند الرضا، ج 1، ص 84.
18. بحارالانوار، ج 49، ص 31.
19. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 181.
20. بحارالانوار، جعلیه السلام 3، ص 210.
21. عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 67.
22. مناقب، ج 4، ص 361.
23. محاسن برقی، ص 392.
24. فروع کافی، ج 6، ص 2898؛ بحارالانوار، ج 49، ص 102.
25. مسند الرضا، ج 2، ص 322.
26. بحارالانوار، ج 49، ص 103.
27. مکارم الاخلاق، ص 116؛ مسند الرضا، ج 2، ص 35.
28. عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 1علیه السلام 8.
29. مسند الرضا، ج 2،ص 363.
30. وسائل الشیعه، ج 1، ص 360.
31. بحارالانوار، ج علیه السلام 3، ص 137.
32. سنن النبی، ص 223.
33. مستدرک الوسائل، ج 1، ص 414.
34. بحارالانوار، ج 49، ص 217.
35. همان، ص 219.
36. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 183.
37. بحارالانوار، ج 49، ص 308.
38. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 183.
39. همان، ص 184.
40. بحارالانوار، ج 49، ص 1علیه السلام 0.
41. همان،ص 95.
42. همان، ص 104.
43. همان، ص 96.
44. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 180.
طبقه بندی: امام رضا(ع)، بهداشت، احترام، اخلاق، خلق وخو، معاشرت، خواب، استراحت، خوراک، پوشاک، نظافت، نهی از منکر، سیره