سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است

چگونگی تشکیل حزب جمهوری اسلامی

در دنیای سیاه و ظلمانی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، چند اصل مهم و پر نقش استعماری در فرهنگ جوامع عقب نگهداشته شده یا مستضعف جای خود را باز کرده بود که در واقع ستون های امپراتوری بزرگ جهانخوارگی و استکبار به حساب می آمد.

یکی از این اصول، این بود که به مردم تلقین شده بود که هیچ ملتی نمی تواند، بدون تکیه بر یکی از قدرت های شرق یا غرب روی پای خود بایستد. هر وقت و هر جا انقلابی می شد، می گفتند: حتماً دست یکی از این دو، پشت پرده کار می کند. این که در بسیاری از این انقلاب ها گرایش های شرقی و غربی وجود داشته جای انکار نیست، اما آنچه مهم است، این است که از همین نکته یک اصل ساخته بودند و به ملّت ها باورانده بودند که «هرگز امکان ندارد انقلابی بشود و متکی به این دو قدرت نباشد.»

نتیجه ی چنین طرز تفکر و برداشتی، خطرناک بود و انقلابیون را دچار تردید می نمود که آیا بدون تکیه به یکی از دو بلوک، غرب یا شرق می توانند انقلاب را به جایی برسانند یا نه؟

انقلاب اسلامی که بدون تکیه بر شرق  یا غرب پیروز شد و راه خود را با پیاده کردن عملی شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» ادامه داد، سستی این اصل خطرناک را که یکی از ستون های امپراتوری جهانخواران بود، به اثبات رساند و به ملت ها فهماند که با تکیه بر خدا و نیروی ایمان و اراده می توان بر قدرت های مادی شرق و غرب پیروز شد؛ و بدون تردید، این یکی از ره آوردهای مهم انقلاب اسلامی برای ملت های تحت استضعاف به شمار می آید. اصل دیگر این بود که هر تشکلی باید در پی تأمین خواسته های شخصی اعضای همان تشکل باشد و اصولاً هیچ تشکلی نمی تواند جز تأمین اهداف گروهی خود، کار دیگری صورت دهد.

تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، تشکل هایی که توانسته باشند فراتر از خواسته های گروهی خود اندیشیده و عمل کرده باشند بسیار کم بودند. به همین دلیل اصل بدبینی نسبت به هر تشکل سیاسی توانسته بود، جای خود را در اذهان ملل باز نماید. این اصل انحرافی و خطرناک توانست در طول سالیان دراز به مسلمانان خیانت، و به جهانخواران خدمت کند. بنابراین در هر نقطه از کشورهای اسلامی، از جمله ایران هر گاه جمعی خداجو درصدد ایجاد یک تشکل صد در صد اسلامی بر می آمدند، همین اصل شوم موجب می شد که آن خداجویان تنها بمانند و در ایجاد تشکل اسلامی توفیقی نیابند.

جمعی از یاران صادق و لایق و وفادار امام (ره) که چهره های شناخته شده دوران طولانی مبارزه علیه طاغوت بودند و همواره با جمع همفکران درد آشنای خود تلاش سازنده ای برای ایجاد یک تشکل صد در صد اسلامی داشتند، در 30 بهمن 1357، یعنی یک هفته پس پیروزی، موجودیت حزب جمهوری اسلامی را اعلام نمودند.

عملکرد صحیح و دقیق حزب توانست پوچی این اصل انحرافی را که هیچ تشکلی نمی تواند جز تأمین اهداف گروهی خود، کاری صورت دهد عملاً به اثبات رساند و افق جدیدی را در برابر چشمان ملت های مسلمان کشورها باز کند و به آنها بفهماند که می توان با حفظ معیارهای اسلامی از تشکل و انسجامی برخوردار بود که همچون سنگری، برای دفاع از یکپارچگی امت اسلامی، و برای پاسداری از اسلام عزیز باشد.

 

شرح ماجرای انفجار بمب

ساعت 30 : 20 روز یکشنبه 7 تیر 1360، تعدادی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی، هیأت دولت و …) به تدریج به سالن اجتماعات دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی ایران واقع در سرچشمه ی تهران وارد شدند. نوای ملکوتی قرآن کریم در فضای سالن طنین انداخته بود و صالحان را بشارت تحقق وعده ی الهی می داد. پس از پایان قرائت قرآن کریم و اعلام برنامه، آیت الله بهشتی آغاز سخن نمود. بحث درباره ی تورم بود، اما عده ای از اعضا خواسته بودند که راجع به انتخابات ریاست جمهوری نیز صحبت شود. دکتر بهشتی سخنانش را با این جملات آغاز کرد:

«ما بار دیگر نباید اجازه دهیم، استعمارگران برای ما مهره سازی کنند و سرنوشت مردم ما را به بازی بگیرند. تلاش کنیم کسانی را که متعهد به مکتب هستند و سرنوشت مردم را به بازی نمی گیرند، انتخاب شوند.» این کلمات که از لبان حقگوی ایشان بیرون تراوید. ناگهان برقی جهید و نوری خیره کننده و صدایی مهیب برخاست. زمین تکان سختی خورد و دیوارها به شدّت لرزید. در کمتر از ثانیه ای از سالن جز تلی از خاک چیزی باقی نماند. بیش از هفتاد تن از بهترین عزیزان انقلاب، زیر خروارها خاک مدفون شدند و روح فرزندان رشید اسلام و معلمان بزرگ شهادت و ایثار در ملکوت اعلی به پرواز درآمد. همگان ذکر خدا بر لب به سوی وعده گاه الهی رهسپار شدند و بدین ترتیب جنایتی که تاریخ بشری شبیه بدان را در صفحات خود ثبت نکرده و به یاد نداشت، به وقوع پیوست و توحش غربی و نفاق داخلی، همگام با هم به جشن شهادت فرزندان امام خمینی (ره) پایکوبی کردند.

عامل بمب گذاری، منافق نفوذی به نام «محمّدرضا کلاهی» بود که خود جزء نیروهای خدماتی حزب به حساب می آمد و پس از انفجار موفق به فرار گردید و راهی فرانسه شد.

 

اسامی شهدای انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی

1- آیت الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی – رئیس  دیوان عالی کشور

2- رحمان استکی – نماینده ی مردم شهرکرد

3- دکتر سید محمد باقر حسینی لواسانی – نماینده ی مردم تهران

4- دکتر سید رضا پاک نژاد – نماینده ی مردم یزد

5- علیرضا چراغ زاده دزفولی – نماینده ی مردم رامهرمز

6- حجة الاسلام غلامحسین حقانی – نماینده ی مردم بندرعباس

7- حجة الاسلام محمد علی حیدری – نماینده ی مردم نهاوند

8- حجة الاسلام سید محمد تقی حسینی طباطبایی – نماینده ی مردم زابل

9- عباس حیدری – نماینده ی مردم بوشهر

10- دکتر سید شمس الدین حسینی نایینی – نماینده ی مردم نایین

11- سید محمد کاظم دانش – نماینده ی مردم شوش و اندیمشک

12- علی اکبر دهقان – نماینده ی مردم تربت جام

13- دکتر عبدالحمید دیالمه – نماینده ی مردم بوشهر

14- حجة الاسلام دکتر غلامرضا دانش آشتیانی – نماینده ی مردم تفرش و آشتیان

15- حجة الاسلام سید فخرالدین رحیمی – نماینده ی مردم ملاوی لرستان

16- سید محمد جواد شرافت – نماینده ی مردم شوشتر

17- میربهزاد شهریاری – نماینده ی مردم رودباران

18- حجة الاسلام محمد حسین صادقی – نماینده ی مردم درود و ازنا

19- دکتر قاسم صادقی – نماینده ی مردم مشهد

20- حجة الاسلام سید نور الله طباطبایی نژاد – نماینده ی مردم اردستان

21- حجة الاسلام حسن طیبی – نماینده ی مردم اسفراین

22- سیف الله عبدالکریمی – نماینده ی مردم لنگرود

23- حجة الاسلام عبدالوهاب قاسمی – نماینده مردم ساری

24- حجة الاسلام عمادالدین کریمی – نماینده ی مردم نوشهر

25- حجة الاسلام محمد منتظری – نماینده ی مردم نجف آباد

26- عباسعلی ناطق نوری – نماینده ی مردم نور

27- مهدی نصیری لاری – نماینده ی مردم لارستان

28- حجة الاسلام علی هاشمی سنجانی – نماینده ی مردم اراک

29- دکتر حسن عباسپور – وزیر نیرو

30- دکتر محمد علی فیاض بخش – وزیر مشاور و سرپرست سازمان بهزیستی کشور

31- دکتر محمود قندی – وزیر پست و تلگراف و تلفن

32- موسی کلانتری – وزیر راه و ترابری

33- دکتر جواد اسداله زاده – معاون بازرگانی خارجی وزارت بازرگانی

34- عباس ارشاد  - معاون دفتر آموزش سازمان بهزیستی

35- مهدی امین زاده – معاون بازرگانی داخلی وزارت بازرگانی

36- محمد صادق اسلامی – معاون پارلمانی و هماهنگی وزارت بارزگانی

37- مهندس محمد تفویضی زواره – معاون وزارت راه و ترابری

38- دکتر هاشم جعفری معیری – معاون امور مالی وزارت بهداری

39- ایرج شهسواری – معاون وزارت آموزش و پرورش

40- عباس شاهوی – معاون وزارت بازرگانی

41- دکتر حسن عضدی – معاون وزارت فرهنگ و آموزش عالی

42- حبیب الله مهمانچی – معاون امور پارلمانی و هماهنگی وزارت کار

43- غلامعلی معتمدی – معاون رفاه تعاون وزارت آموزش و پروش

44- سید کاظم موسوی – معاون وزارت آموزش و پرورش

45- حسن اجاره دار (حسنی) – عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و سردبیر نشریه ی عروة الوثقی

46- عباس ابراهیمیان – عضو حزب جمهوری اسلامی

47- حجة الاسلام علی اکبر اژه ای – عضو دفتر سیاسی  حزب جمهوری اسلامی

48- علی اصغر آقا زمانی – عضو حزب جمهوری اسلامی

49- محمود بالاگر – عضو حزب جمهوری اسلامی

50- حسن بخشایش – عضو حزب جمهوری اسلامی

51- محمد پور ولی – عضو حزب جمهوری اسلامی

52- رضا ترابی – عضو حزب جمهوری اسلامی

53- مهندس مهدی حاجیان مقدم – مسؤول آموزش واحد مهندسین حزب جمهوری اسلامی

54- محمد خوش زبان – عضو حزب جمهوری اسلامی

55- علی درخشان – عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی

56- جواد سرافراز – عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی

57- حجة الاسلام حسین سعادتی – عضو حزب جمهوری اسلامی (مسؤول آموزش شهرستان ها)

58- حبیب الله مهدی زاده طالعی – عضو حزب جمهوری اسلامی

59- سید محمد موسوی فر – عضو حزب جمهوری اسلامی

60- محسن مولایی – عضو حزب جمهوری اسلامی

61- جواد مالکی – عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی

62- حجة الاسلام عبدالحسین اکبری مازندرانی ساروی – عضو هیأت پنج نفره ی کشاورزی منطقه  مازندران

63- مهندس حسین اکبری – مدیرعامل بانک کشاورزی

64- مهندس هادی امینی – عضو واحد مهندسین حزب مهندسین اسلامی

65- سید محمد پاک نژاد – عضو هیأت مدیره ی چوب و کاغذ

66- محمد رواقی – مدیر شرکت فرش ایران

67- مهندس توحید رزمجو – عضو هیأت مدیره ی گروه صنعتی ملی

68- علی اکبر سلیمی جهرمی – دبیر کل سازمان امور اداری و استخدامی

69- جواد سرحدی – مدیرعامل سازمان تعاون مصرف شهر و روستا

70- محمد حسن محمد عینی

71- حبیب مالکی – فرماندار ایرانشهر

72- مهندس محمد علی مجیدی – مشاور عمرانی وزارت کشور

 

اسامی مجروحان حادثه هفتم تیر

1- علی اصغر باغانی – نماینده ی سبزوار

2- بهرام تاج گردون – نماینده ی گچساران و کهکیلویه

3- ایرج صفاتی دزفولی – نماینده ی آبادان

4- مرتضی فضلعلی – نماینده ی گرمسار

5- اسماعیل فردوسی پور – نماینده ی فردوس و طبس

6- سید محمد کیاوش – نماینده ی اهواز

7- محمد مروی سماورچی – نماینده ی طرقبه و چناران

8- مرتضی محمودی – نماینده ی قصر شیرین

9- قدرت اله نجفی – نماینده ی شهرضا

10- حسین کاظم زاده اردبیلی – وزیر بازرگانی

11- سید جلال سعادتیان – معاون وزارت بهداری

12- مسعود صادقی – معاون وزارت بهریستی

13- محمد حسن اصغرنیا – استاندار سمنان

14- حجة الاسلام والمسلمین مسیح مهاجری – (سردبیر روزنامه جمهوری)

15- مسعود موسوی – کارمند حزب جمهوری

16- علی موسوی – کارمند حزب جمهوری

17- محمود جمالی – کارمند حزب جمهوری

18- زین العابدین رئیسی – کارمند حزب جمهوری

19- حیدرعلی علیزاده – کارمند حزب جمهوری

20- هدایت عبدی – کارمند حزب جمهوری

21- دانش مهر – کارمند حزب جمهوری

22- مسعود صادقی آزاد – کارمند نخست وزیری

23- ابراهیم عبدی – واحد دانشجویی حزب جمهوری

24- محمد غریب – واحد دانشجویی حزب جمهوری

25- مهدی فاضلی – واحد دانشجویی حزب جمهوری

26- ابراهیم فردوسی - واحد دانشجویی حزب جمهوری

 

چگونگی تعطیل فعالیت های حزب جمهوری اسلامی

در سال 1366، آیات عظام آقایان خامنه ای و هاشمی رفسنجانی، به رهبر کبیر انقلاب امام خمینی«قدس سره» پیشنهاد می کنند که فعالیت های حزب جمهوری اسلامی را در صورت موافقت معظم له تعطیل نمایند.

امام (ره) نیز در پیامی به شرح زیر به این پیشنهاد پاسخ مثبت می دهند:

بسمه تعالی

جنابان حجج اسلام آقای خامنه ای و آقای هاشمی دام توفیقهما موافقت می شود.

لازم است، تذکر دهم که حضرات آقایان مؤسسین محترم حزب، مورد علاقه ی این جانب می باشند. امیدوارم همگی در این موقع حساس با اتفاق و اتحاد در پیشبرد مقاصد عالیه ی اسلام و جمهوری اسلامی کوشا باشید.

ضمناً تذکر می دهم که اهانت به هر مسلمانی چه عضو حزب باشد یا نه، برخلاف اسلام، و تفرقه اندازی در این موقع از بزرگترین گناهان است.

والسلام علیک و رحمة الله

روح الله الموسوی الخمینی





طبقه بندی: متفرقه
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 87 تیر 6 توسط صادق | نظر بدهید

با یاد آن که خشم و جسارت بود

وقتی از فرانسه برگشت، همه فکر می‌کردند ممکن است چه تغییری کرده باشد؛ یعنی فارسی را به سختی حرف می‌زند؟ باز هم می‌شود با او سر یک سفره نشست و آبگوشت خورد؟ وقتی از قطار پیاده شد، همان گیوه‌ها پایش بود. چشم‌های تیزش می‌خندید و دنبال چهره‌های آشنا می‌گشت. تا شروع کرد به خوش وبش. همه اضطراب‌ها ریخت که «ای وای لهجه‌اش هم که هنوز عوض نشده!» این تصویر شاید همان تعریف خودش از روشنفکر باشد؛ کسی که با مردم زندگی کرد و به زبان آنها با فوت و فنی خاص خودش  حرف زد. می‌گویند اعتماد به نفس دانشجویان مسلمان با بودن دکتر رنگ گرفت: همان‌هایی که با هزار ترفند نمازشان را جایی می‌خواندند که کسی نبیند و آبرویشان نرود. حالا سرشان را بالا می‌گرفتند و نماز جماعت می‌خواندند. دین را جور دیگری بین جوان‌ها آورده بود.البته دوست و دشمن در حقش بی‌انصافی کردند چون هر کس خواست او را از آن خود کند و هیچ‌وقت آنطور که بود. آن‌طور که خودش دوست داشت و همه زندگی‌اش را برای گفتن و روشن کردن و به حرکت انداختن گذاشت. به نقد کشیده نشد، یا بتش کردند یا ملحدی بی‌خدا...

 او انسان آرمان خواهی بود که نگاه تلخ و درد تنهایی خود را ستود، آن‌طور که دوست داشت زندگی کرد و حسرت هیچ‌کاری را بر دلش نگذاشت؛ هر چند زندگی برای چنین کسی و کسانی که با او زندگی می‌کنند راحت نیست. اما کسانی که بر سر راه زندگی او قرار گرفتند و تأثیر خودشان را گذاشتند، شادمان و لبریزش کردند یا غمی به غم‌هایش اضافه کردند. تعدادشان کم نیست؛ از پدر و استاد و دوست گرفته تا دشمن و مخالف سرسخت. شناختن این آدم‌ها شاید به شناختن مردی به این وسعت کمک کند.

آنها که رفتند کاری حسینی کردند ، آنها که هستند باید کاری زینبی کنند وگرنه یزیدی اند.

حضرت زینب (س) (زبان علی در کام)

دوست داشت کنار حضرت زینب دفن شود؛ کنار کسی که «جوانمردان از رکابش جوانمردی آموختند» اما شاید فکر نمی‌کرد تقدیرش این گونه باشد. وصیت کرده بود او را پشت تالار حسینیه ارشاد دفن کنند اما ساواک نگذاشت جسدش را به ایران بیاورند.

دوستان‌اش او را از لندن به دمشق بردند. امام موسی‌صدر بر او نماز خواند و در قبرستان کنار زینبیه به خاکش سپردند؛ کنار کسی که اعتراف می‌کرد حیرت زده‌اش می‌کند که انسان تا کجا می‌تواند برسد.

 

شریعتی و فاطمه سلام الله علیها

شریعتی در وصف فاطمه سلام الله علیها می گوید و می گوید و اینچنین در اوج رها می کند که : ...اینها همه هست و این همه فاطمه نیست، فاطمه فاطمه است

 

شاید در آن زمان هیچ جوانی نبود که به شکلی از دکتر شریعتی تأثیر نگرفته باشد اما چه کسانی بر زندگی خود او تأثیر گذاشتند؟

ثقه‌الاسلام علوی

مشرب تصوف و حکمت داشت و به همین خاطر مورد انتقاد خیلی از اهالی علم بود. شریعتی 15 سال پای درس دین و عرفان او نشست. او را به آیت‌اللهی قبول داشت و بسیاری از معنویات و شیرازه اصلی دینش را مدیون او می‌دانست و نگاه بدیعش را می‌پسندید و قبول داشت که در آثار و افکارش رد پای افکار استاد حک شده است.

حجت‌الاسلام والمسلمین فلسفی (دوست و همرزم)

تنها کسی که به اعتراف دکتر، حسادتش را برانگیخت همین دوست گرمابه و گلستان‌اش بود؛ از آن دوست‌های یک روح در 2 کالبد؛ کسی که باعث شد علی بازی‌گوش، هوای پشت‌بام و کاغذ‌بازی از سرش بیفتد و به درس و مشق علاقه‌مند شود و حتی از او جلو بزند. 12 سال با هم پشت میز و نیمکت مدرسه درس خوانده بودند اما فقط همدرس و همرزم نبودند. اوایل دوران دانشجویی، مسوولیت برگزاری مراسم سالگرد 9 اسفند- همان روزی که دکتر مصدق بعد از سقوط، دوباره روی کار آمده بود- با آنها بود. آن روز هر دو را گرفتند. بعد از بازجویی از فلسفی، شریعتی را برده بودند به بند مجرمان عادی و او را به بند زندانیان سیاسی . فلسفی خودش را متهم اصلی معرفی کرده بود و این برای او قابل تحمل نبود که این همه حقارت بکشد حتی پنجره سلولش را باز کرده بود و هر چه بد و بیراه به زبانش آمده بود بارش کرده بود.

- با مرحوم محمدتقی فلسفی معروف اشتباه نکنید.

رزاس(دختری با چشمانی به رنگ ابر)

جلوی کافه مادام کانار، مشرف به رودخانه مقدس به تماشای غروب می‌نشستند. یک سال، تقریبا هر روز، دختر او را شلخته خطاب می‌کرد چون همین یک کلمه فارسی را بلد بود و دکتر هم هنوز فرانسه را خوب حرف نمی‌زد اما رزاس می‌گفت؛ حرف‌هایش را می‌فهمد و چه بهتر از این دختر کم‌حرف بود و بر خلاف دیگران او ار نمی‌ستود بلکه می‌کاویدش...

رزاس به تورویل رفت و از آنجا نتیجه کاوش‌هایش را برای او فرستاد؛ «تو در بسیاری از راه‌ها رشید و هموار و نیرومند و زیبا راه می‌روی اما در زندگی کردن، همچون افلیجی هستی ... به همان اندازه که به همه کسانی که با تو آشنایی دارند لذت می‌دهی و می ارزی، به کسانی که با تو زندگی می‌کنند رنج خواهی داد و بی‌ثمر خواهی بود» و دکتر پذیرفته بود؛ به نظرش راست گفته بود!

 

محمدتقی شریعتی (پدر، قرآن‌شناس و متخصص در فلسفه اسلام)

برادر کوچک پدرش بود. او بود که علی را با کتاب رفیق کرد و هنر فکر کردن و انسان بودن را یادش داد وقتی معلم ششم دبستان‌اش به پدر گفت «از همه معلم‌ها باسوادتر است و از همشاگردی‌هایش تنبل‌تر!». از ته دل شاد شد اما گاهی که از گله معلم‌ها شاکی می‌شد، نصیحتش می‌کرد، «پسرجان، یک ساعت هم درس خودت را بخوان» و او باز هم خونسرد و ساکت می‌رفت بین کتاب‌هایی که دورتادور کتابخانه توی قفسه‌ها چیده شده بودند و او را به خود می‌خواندند. پدر کتاب می‌خواند و پسر کنجکاو رد کتاب را می‌گرفت و از ترس اینکه پدر منعش کند این مناسب سن تو نیست، گاهی پنهانی می‌خواندش. اما پدر دیگر می‌دانست پسر، معجونی است که هر چند می‌چزاندش اما هر چه پدری برای پسرش آرزو می‌کند، او دارد...

 پدر به چشم پسر همیشه با ایمان و استوار بود حتی وقتی برایش گفتند که «وقتی در زندان بودی، نیمه‌های شب از خواب می‌پرید، به کتابخانه می‌رفت. سر سجاده‌اش می‌نشست و دعایت می‌کرد گاه عقد‌ه‌اش می‌ترکید اما خودش را ساکت می‌کرد و گاه با ناله اسمت را آهسته صدا می‌زد».

 

ژرژگورویچ (استاد جامعه‌شناسی)

همکلاسی‌هایش او را گورویچ‌‌شناس لقب داده بودند می‌گفتند از مریدان و شیفتگان و نزدیکان فکری اوست. در 5 سالی که شاگردی‌اش را کرده بود، تنها کسی بود که افکار پیچیده استاد را خوب می‌فهمید. به او که می‌رسیدند، به شوخی به گورویچ‌ متلک می‌گفتند دکتر او را بزرگ می‌دانست چون عقلش را سیراب می‌کرد.

گورویچ نابغه، یهودی و چپ بود و از روسیه فراری. روزگاری با لنین دوست بود و بعد با استالین دشمن. 20 سال در اروپا و آمریکا آوارگی کشید چون فاشیست‌ها برای سرش جایزه گذاشته بودند و کمونیست‌های استالینی به خونش تشنه بودند.

 

موریس مترلینگ (نویسنده کتاب «اندیشه‌های مغز بزرگ»)

دبیرستانی بود و عاشق کتاب. آن روز بعد از ظهر، سرسفره ناهار، پدر با غذا بازی می‌کرد و کتاب «اندیشه‌های مغز بزرگ» را می‌خواند آن روزها بازار این کتاب داغ بود. او هم کنار پدر نشست. کتاب با این جمله شروع شده بود؛ «وقتی شمعی را پف می‌کنیم، شعله‌اش کجا می‌رود؟» و همین جمله کاری بود. به قول خودش انگار مغزش افتتاح شد؛ دیگر فلسفه شد همدم همیشگی‌اش. به نظر، او و مترلینگ شباهت‌هایی با هم داشتند؛ مثلا اینکه موریس در انشا استعداد فوق‌العاده‌ای داشت. افکارش را مدیون تعالیم پدرش بود و به جهان با چشمانی شکاک و متفکر نگاه می‌کرد.

 

فخرالدین حجازی (خطیب مشهوردوست مخصوص)

همه فخرالدین حجازی را به سخنوری می‌شناسند؛ از جنس سخنوران حسینیه ارشاد که بین دانشجویان و روشنفکران مسلمان گل کرد لقبش «گنج نطق‌های آتشین» بود. نگاه جدیدی به اسلام داشت و حرفش را با شور و خروش می‌گفت در ارادتش به امام آنقدر افراطی بود که امام به او گوشزد کرد این‌قدر تند نرود. قدیمی‌ترها می‌گویند در دربار  مناصبی داشت و مدتی هم در آستان قدس رضوی مدیر نشریه آنها بود ولی کم‌کم انقلابی شد و با ارادتی که به شریعتی داشت با جمعشان همراه شد. جلسات سخنرانی فخرالدین حجازی همیشه پر مشتری بود.

ابراهیم انصاری زنجانی

دشمن زیاد بود؛ مخالفت، تهمت و حرف‌های ناروا از دوست و دشمن هم کم نبود. دکتر اغلب سکوت می‌کرد انگار که بخشیده باشد اما به صراحت گفته بود که انصاری زنجانی را نمی‌بخشد؛ چون گفته بود کسانی که برای گوش دادن به سخنرانی دکتر به حسینیه ارشاد می‌روند، منحرفند، مشکل جنسی دارند؟ دکتر بر آشفته شده بود و جواب داده بود؛ «من همه کسانی را که با من سر عناد و دشمنی داشته‌اند می‌بخشم به جز انصاری زنجانی را».

 

پروفسور شاندل (قدری فیلسوف، قدری شاعر و قدری سیاستمدار)

خودش می‌گفت بیش از هر نویسنده و متفکر دیگری، از نظر هنری و فکری (علمی و اعتقادی) تحت تأثیر اوست. نام ادبی خودش را هم از نام او گرفت؛ «شمع» (که به فرانسه می‌شود شاندل)؛ «و شمع چیزی نیست جز آمیزه نخستین حروف نام کامل من»

شاندل بین دکارت و بودا در نوسان بود، با منطق یونان سر و سری داشت ولی هیچ‌وقت «انسان حیوان ناطق است» ارسطو را نپذیرفت. با علوم روز غریبه نبود و هنر شعرش را با آنها تزیین می‌کرد و از اشراق شرق بهره‌ها می‌برد. بعضی می‌گویند شاندل همزادی است که شریعتی برای خود آفرید تا آنچه را که خود نمی‌توانست آشکار و مستقیم بگوید از دهان او بگوید. سعی می‌کرد قلم و زبان و نگاه او را داشته باشد.

 

پروفسور لویی ماسینیون (استاد و اسلام شناس)

«آه، اگر در زندگی ماسینیون را نمی‌شناختم و این حادثه بزرگ رخ نمی‌داد، تا آخر عمر از چه چیزها بی‌خبر می‌ماندم»

پیرمردی 79 ساله که به چشم دکتر زیبا بود، با چهره‌ای استخوانی، چشم‌های ناآرام، همیشه در فکر، بی‌‌دقت به اطراف و دقیق در تفکر. مردی زودجوش که از زیبایی به همان اندازه بی‌طاقت می‌شد که از زشتی . شریعتی او را تقدیس می‌کرد و دوستش داشت. استاد روح سرکش شاگرد را سیراب می‌کرد و فوت و فن «فاصله گرفتن از ابتذال» را یادش می‌داد. ماسینیون همه عمرش را بر سر تحقیق درباره حلاج و سلمان و فاطمه (س) گذاشته بود دکتر کتاب «سلمان پاک» استادش را ترجمه کرد و در جمع‌آوری خواندن و ترجمه متون درباره حضرت زهرا(س) همراهش بود. همیشه از آن 2‌سالی که با استاد گذرانده بود، به عنوان «اوقات پرافتخار و فراموش نشدنی زندگی‌اش» یاد می‌کرد.

پوران شریعت‌رضوی (دوست و همسر)

«در آن سال‌های اول که تازه با هم آشنا شده بودیم، با هم همکلاس بودیم و هنوز پایه زندگی من نگذاشته بود، من چه بودم؟ که بودم؟ جوانی بودم پیر! جوانی بدبین، تلخ‌اندیش، تنها، گریزپا، سربه هوا و غرق در خیال» علی شریعتی، پوران شریعت‌رضوی را در دانشگاه دید اسم و رسم‌اش را از پیش‌تر می‌شناخت؛ به خاطر برادرش که 16 آذر جلوی دانشگاه شهید شده بود. پوران در آبان 1313 در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد.

پدرش، علی‌اکبرشریعت‌رضوی (از سادات رضوی) خادم آستان قدس و از بازاریان قدیمی مشهد بود. او و علی شریعتی 19 سال با هم زندگی کردند که به قول شریعت‌رضوی، «زندگی خانوادگی» در این 19 سال بیشتر حاشیه بود تا متن. «متن، دغدغه‌ها و آرمان‌های علی بود. با وجود این، همیشه قدرشناس بود و گهگاه این شعر حافظ را برایم زمزمه می‌کرد؛ تو پیک خلوت رازی و دیده بر سرراهت به مردمی نه به فرمان، چنان بران که تو دانی».

 





طبقه بندی: متفرقه
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 87 خرداد 29 توسط صادق | نظر بدهید




طبقه بندی: متفرقه
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 87 اردیبهشت 16 توسط صادق | نظر
امروز 4 بهمن ماه سال 1386 مصادف با وفات حضرت آدم (ع) است...........................
 
 
 
 
 
- حضرت آدم (ع) در روز اول ذی القعده از بهشت بیرون آمد.........................
 
- توبه حضرت آدم (ع) مابین در خانه ی کعبه و حجر الاسود قبول شد.....................
 
- پدر مردم بعد از حضرت آدم (ع)  حضرت شیث بن آدم (ع) است....................................
 
- از عمر حضرت آدم 235 سال می گذشت که حضرت شیث (ع) به دنیا آمد................................
 
- حضرت شیث (ع) 912 سال عمر کرد...........................................................................................
 
- سومین فرزند پسری حضرت آدم (ع)  هبه الله بود که شیث لقب داست............................................................
 
- هنگام مرگ حضرت آدم (ع) حدود چهل هزار نفر از فرزندان و نوه های او بر روی زمین بودند...................................................
 
- سید بن طاووس می گوید: حضرت آدم (ع) ده روز در دنیا به تب مبتلا گشت و در روز جمعه یازدهم محرم وفات کرد...........................
 
- یک سال پس از وفات حضرت آدم  حضرت حوا با ابتلا به یک بیماری طی پانزده روز رحلت کرد و در کنار حضرت آدم (ع) در غار کوه ابوقبیس دفن شد.....................
 
- طبق روایتی که شیعه و سنی از رسول خدا خلق کرده اند  خداوند 10 کتاب بر حضرت آدم نازل کرد......................




طبقه بندی: متفرقه
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 86 بهمن 4 توسط صادق | نظر بدهید

1 ـ براى رفتن به مسجدالحرام مستحب است غسل کند.

2 ـ مستحب است با پاى برهنه و با حالت سکینه و وقار وارد مسجد شود.

3 ـ هنگام ورود از در «بَنى شَیْبَه» (1) وارد شود، و گفته اند که آن در، مقابل «باب السلام» کنونى بوده است.

4 ـ مستحب است بر درب مسجدالحرام ایستاده بگوید:

«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا النَّبِیُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ، بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ ماشاءَاللهُ، السَّلامُ عَلى أنْبِیاءِاللهِ وَ رُسُلِهِ،

اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللهِ اَلسَّلامُ عَلى إبْراهِیمَ خَلِیلِ اللهِ، وَالْحَمْدُللهِ رَبِ الْعالَمِینْ».

پس سه مرتبه بگوید:

«أللَّهُمَّ فُکَّ رَقَبَتی مِنَ النَّارِ».

سپس بگوید:

«وَأَوْسِعْ عَلَىَّ مِنْ رِزْقِکَ الْحَلالِ الطَیِّبِ وَادْرَأْ عَنَّی شَرَّ شَیاطِیْنِ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ وَ شَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ».

پس داخل مسجدالحرام شود و رو به کعبه دستها را بلند کرده و بگوید:

‏ "اللهُمّ إنّی أسْأَلُکَ فی مَقامی هذا وَفی أوّلِ مَناسِکی أنْ تَقْبَلَ تَوْبَتِی وَأنْ تَتَجاوَزَ عَنْ خَطِیئَتی وَأنْ تَضَعَ عَنّی وِزْری، الْحَمْدُ للّهِ ‏الّذی بَلّغَنِی بَیْتَهُ الْحَرامَ اللهُمّ إنّی أشْهَدُ أنّ هذا بَیْتُکَ الْحَرامُ الّذی جَعَلْتَهُ مَثابَةً لِلنّاسِ وَأمْناً مُبارَکاً وَهُدىً لِلْعالَمینَ اللهُمّ إنّی عَبْدُکَ ‏وَالْبَلَدَ بَلَدُکَ وَالْبَیْتَ بَیْتُکَ جِئْتُ أطْلُبُ رَحْمَتَکَ وَأؤُمّ طاعَتَکَ مُطِیْعاً لِأمْرِکَ راضیاً بِقَدَرِکَ أسْأَلُکَ مَسْألَةَ الْفَقِیْرِ إلَیْکَ الْخائِفِ لِعُقُوبَتِکَ ‏اللهُمّ افْتَحْ لِی أبْوابَ رَحْمَتِکَ واسْتَعْمِلْنِی بِطاعَتِکَ وَمَرْضاتِکَ".‏

سپس رو به سوى کعبه کرده و بگوید:

‏ "ألْحَمْدُ للّهِ الّذی عَظّمَکِ وَشَرّفَکِ وَکَرّمَکِ وَجَعَلَکِ مَثابَةً لِلنّاسِ وَاَمْناً مُبارَکاً وَهُدىً لِلْعالَمِیْنَ".‏



(1) - در روایت است که پس از شکستن بت هاى موجود در کعبه و اطراف آن، بت بزرگ «هُبَل» را در آن مکان دفن کرده اند، و مستحب است از آن در وارد شود تا آن بت را که مظهر بت پرستى و شرک مى باشد زیر پاى خود بگذارد، گرچه بر اثر توسعه مسجد، آن در هم اکنون وجود ندارد، ولى گفته اند که مقابل «باب السلام» کنونى بوده است.




طبقه بندی: متفرقه
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 85 دی 5 توسط صادق | نظر بدهید

میلادخجسته قافله ی سالارکربلاورهبرآزادگان جهان امام حسین   (علیه السلام)وسقای طفلانش حضرت ابوالفضل العباس  وسیدالساجدین (علیه السلام)رابه تمامی شیعیان جهان تبریک وتهنیت عرض می نمایم!

 

میلادفخرولایت٬جایگاه شفاعت٬مظهراطاعت٬آقاامام حسین          (علیه السلام)برعاشقان مبارک باد!

 آسمون هر چی که داره
ماه وخورشید وستاره
سر راهت اگه بباره
باز دوباره کم میاره
همه ی ارض وسماءو همه کائنات
شده ذکر لبشون
یا سفینة النجاة
ولادت با سعادت سرور سالار شهیدان حضرت حسین بن علی (ع)وپرچمدار ،اردوی حسینی حضرت عباس بن علی (ع) وشاهد وراوی کربلا حضرت سجاد (ع) تبریک میگم...
بابی انت وامی یاحسین...





طبقه بندی: متفرقه
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 85 شهریور 6 توسط صادق | نظر
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.