سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است
آب های جایگزین(طنز)

جهت
جلوگیری از مصرف بی رویه آب شرب اولین قدم یافتن جایگزینی برای آب یا همان
آب های جایگزین می باشد . با استفاده از این آب های جایگزین که در ذیل به
تعدادی از آن ها اشاره می شود منابع آبی کشور برای نسل های آینده حفظ
خواهند شد :

 

? -  ریختن آبرو : ریختن آبروی اشخاص یا همان آب رو ریزی یکی از راه های بدست آوردن آب می
باشد پس تا می توانید آبروی اشخاص را بریزید و سریعا این آب را جمع آوری
نمایید ؛ فقط حواستان باشد که با آبروی کسی بازی نکنید چون آب وسیله بازی
نیست و این کار نوعی اسراف محسوب خواهد شد !

 

? -  سیلی آبدار : سیلی ، چک و یا کشیده آبدار منبعی غنی جهت تامین آب محسوب می شود پس
هرگاه شخصی دم دستتان است یک چندتا سیلی آبدار حواله صورتش بکنید و سپس آب
حاصل از آن را جمع آوری و مصرف نمایید . البته در انتخاب طرف مقابلتان از
لحاظ جثه و زور خیلی دقت کنید چون ممکن است او شما را تبدیل به منبعی غنی
برای تولید آب کند !

 

? -   سریال های آبکی : تا می توانید فیلمها و سریالهای آبکی تلویزیون خودمان را تماشا کنید تا
بتوانید تا پایان آن فیلم یا سریال کلی آب از پای تلویزیون جمع کنید . در
این کمبود آب هرگز به سراغ فیلم و سریالهای غیرمجاز تلویزیون های بیگانه
نروید زیرا معمولا آب بسته شده به آن ها آنقدری نیست که ارزش جمع کردن
داشته باشد !

 

? -   سراب : سراب هم نوعی منبع آب می باشد که البته بیشتر در مناطق گرم و خشک کشور می تواند مورد استفاده قرار بگیرد !

 

? -  میوه های آبدار :
میوه های آبدار یکی از اصلی ترین و در عین حال کم خطرترین راه های تامین
آب جایگزین می باشند منتها با توجه به قیمت بالای میوه ها ، این کار کمی
هزینه بر است ولی به هزینه اش می ارزد . فقط در انتخاب نوع میوه کمی شعور
به خرج بدهید و مثلا سعی نکنید با آب میوه ای مثل زالزالک دوش بگیرید !

 

? -  فحش های آبدار : از ما نشنیده بگیرید ولی از طریق نثار فحش های آبدار به اشخاص نیز می
توان کلی آب تولید کرد منتهی قبل از این کار سعی کنید سرعت دویدن خود را
افزایش دهید تا بعد از فحش دادن و جمع کردن آب بتوانید از کف گرگی و زیر
زانو و کله و جفت پای طرف مقابل که به او فحش داده اید در امان بمانید  !

 

? -   آبتین :
اگر احتمالا در در و همسایه و دوست و فامیل پسری به نام آبتین وجود دارد
این پسر نیز می تواند منبع خوبی برای تامین آب جایگزین باشد پس او را
بگیرید و داخل دستگاه پرس بیندازید چون احتمالا به اندازه یک تین آب خواهد
داشت !

 

? -   سرخاب سفیداب :
سرخاب سفیداب کردن و یا همان آرایش و میکاپ روش دیگری جهت تامین آب می
باشد که بیشتر در میان بانوان رایج است . بعد از انجام سرخاب سفیداب نیز
مقادیری آب که به رنگ های سرخ و سفید است تولید می شود که می توان از آن
استفاده نمود . بانوان محترم لطفا در تولید این نوع آب کمی جنبه داشته
باشید تا دنیا را آب بر ندارد !

 

? -  چشم آبی :
درآوردن چشم افراد چشم آبی آخرین راهی است که جهت تامین آب جایگزین به شما
پیشنهاد می کنیم . توجه داشته باشید که ما هیچگونه مسئولیتی را در قبال
این مورد قبول نخواهیم کرد و کلیه عواقب آن گریبان خودتان را خواهد گرفت !

 

?? -  دسته گل به آب دادن : و در نهایت افرادیکه خیلی بی مصرف و دست و پا چلفتی می باشند و عرضه
انجام هیچ کدام از روش های فوق را ندارند می توانند بروند پشت سر هم دسته
گل به آب بدهند و بعد هم از آبی که دسته گلشان را به آن داده اند استفاده
نمایند !

 

سعید ترشیزی

از تبیان





طبقه بندی: طنز
نوشته شده در تاریخ شنبه 89 تیر 5 توسط صادق | نظر
سلام و دوصد درود

مطلب امروز مربوط میشه به اس ام اس های من و یکی از دوستام که ذهن خلاقی داره به صورت اخبار و....در مورد آثار و نام های کتابای ادبیات دوم و سوم  دبیرستان و کمی هم پیش دانشگاهی...

پیام های دوستم:

-دوباره طوفان،دوباره آتش"شبلی در آتش2" فیلمی از علیرضا قزوه برنامه امشب سینماهای کدکن...
-بلاخره یک نفر رو دست غلامحسین یوسفی بلند شد.تنها!بله تنها تصحیح بوستان و گلستان سعدی را تصحیح کرد....
(لازمه بگم لقب تنها رو من در شعری که در مورد دوستم گفته بودم،بهش دادم)
-دو نویسنده معروف،دکتر کدکنی و علی محمد افغانی کتاب"شادکاان دره کدکن"را نوشتند...
-دکتر فاطمه راکعی افشا کرد که شعر نیاز روحانی را به تقلید از آفتاب پنهانی سروده قیصر گفته است...
-خبرها حاکی از آن است که محمد علی جمال زاده چهره از نقاب خاک بیرون آورده کتاب"کلاغه به خونش نرسید" را نوشته ودوباره نقاب زده است...
-طبق آخرین خبرها غلامحسین ساعدی کتاب توپ2 را به چاپ رسانده و داریوش مهرجویی خود را انداخته و ان را به فیلم تبدیل کرده است...
-دکتر صناعی موفق به کسف مایع حرف شویی شد...
-خبرگزاری ها از ایفای نقش مسی در فیلم توپ2 خبر دادند....
-طبق اطلاعات بدست آمده،بازی رایانه ای "کلبه عموتم"وارد بازار شد....
-خبرگزاری ها از به بازار آمدن کتاب دوم پابلو نرودا با نام "دوباره تو را می خوانم"خبر دادند...
-یحیی دولت آبادی خویشاوندی خود را با محمود دولت آبادی تکذیب کرد...
-جیم از شخصیت های داستان"هدیه سال نو"از سنایی شکایت کرده که چرا در اول شعر باغ عشق نام "دلا"را آورده است....

و جواب های من:

-رسانه های خبری از ملاقات علی موذنی در شی آفتابی در کوچه آفتاب با شوهر آهوخانم پرده برداشتند...
-یک منبع آگاه در سازمان اطلاعاتی هند(ساها)از دستگیری زیب النسا د مخفیگاهش خبر داد...
-طاهره صفارزاده افشا کرد: رهگذر مهتاب پس از بیعت با بیداری و دیدار صبح سفر پنجم خود را به سوی سد و بازوان با طنینی در دلتا آغاز کرد...
-فطمه راکعی از چاپ مجموعه ی جدیدش با نام "سفر خزه"خبر داد....
-دکتر شفیعی کدکنی از بوی جوی مولیان در کوچه باغ های نیشابور به شهرداری کدکن شکایت کرد....
-"فرار از مدرسه" فیلم امشب سینماهای تهران و شهرستان ها  با نقش آفرینی محمد غزالی کارگردان:عبدالحسین زین کوب
-پیر گنجه در جستجوی ناکجا آباد از مدرسه فرار کرد....

امیدوارم خوشتون اومده باشه....

یا علی




طبقه بندی: طنز،  ادبی،  ادبیات دومدبیرستان،  ادبیات سوم دبیرستان،  ادبیات پیش دانشگاهی
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 89 اردیبهشت 7 توسط صادق | نظر بدهید

داستان زیر را آرت بو خوالد طنز نویس پر آوازه آمریکایی در تایید اینکه نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت تعریف می کند:

طرز گزارش خبر بد!(طنز)

مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:

-جرج از خانه چه خبر؟

-خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد.

-سگ بیچاره پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟

-پرخوری قربان!

-پرخوری؟ مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟

-گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد.

-این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟

-همه اسب های پدرتان مردند قربان!

-چه گفتی؟ همه آنها مردند؟

- بله قربان. همه آنها از کار زیادی مردند.

-برای چه این قدر کار کردند؟

-برای اینکه آب بیاورند قربان!

-گفتی آب آب برای چه؟

-برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان!

-کدام آتش را؟

-آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد.

-پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزی چه بود؟

-فکر می کنم که شعله شمع باعث این کار شد. قربان!

-گفتی شمع؟ کدام شمع؟

-شمع هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!

-مادرم هم مرد؟

-بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سزش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان.!

-کدام حادثه؟

-حادثه مرگ پدرتان قربان!

-پدرم هم مرد؟

-بله قربان. مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت.

-کدام خبر را؟

-خبر
های بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از
یک سنت تو این دنیا ارزش ندارید. من جسارت کردم قربان خواستم خبر ها را هر
چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!!!

 

آرت بو خوالد

برگرفته از نبیان





طبقه بندی: طنز،  ادبی،  خبر بد
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 89 فروردین 23 توسط صادق | نظر بدهید

شعر زیر با اقتباس از شعر
«باران» سروده گردیده، همان شعری که اکثر ما با آن آشنایی داریم ودر
روزهای بارانی وبهاری در بیشتر مواقع خواسته یا نا خواسته بخشهایی از آن
را بر زبان میرانیم:

 باز باران....با ترانه .... با گوهر های فراوان ..... میخورد بر بام خانه...

 

باران گرانی

باران گرانی (طنز)

باز باران با گرانی

با کمی باد و تورم

می خورد بر جیب خالی

سوی قیمت رو به انجم

 

گردشی  همراه فرزند

توی بازار شب عید

بر لب فرزند لبخند

بنده اما همچنان بید

 

«خوب و شیرین»!!

توی ویترین ها نشسته

بس لباس چرم و هم جین

دسته دسته بسته بسته  

 

لیک غرق در گرانی

«هرچه می دیدم در آنجا»          

نقل و آجیل و شیرینی

«بود دلکش بود زیبا»

 

پسته میگفتش به شادی:

جیب خالی توی بازار

از چه رویی ؟! 

مرد بیکار!!

باران گرانی (طنز)

گفتم: این فرزند شاد است

نیست اینک صاحب فن

بی خبر از عدل و داد است

کودک بیچاره من   

 

«نرم و نازک»

می دویدش همچو آهو

«چست و چابک»

می پریدش ازلب جو

 

پشت هر ویترین زیبا

هر چه گفت و خواست کودک

با کلامی گنگ و بی جا

از سر خود کرده آن دک

 

از برایش نکته گفتم

اقتصاد و علم مصرف

آنکه من محتاج نفتم

خوب می فهمید این حرف

 

بهتر از استاد بنده

با نگاهی پر تقاضا

کرد عرضه بغض و خنده

در دلش میگفت: این ها

 

« بس فسانه بس ترانه » 

حالِ شادش گشت بس زار

« با دو پای کودکانه»

دور گردیدش ز بازار

باران گرانی (طنز)

«من به پشت شیشه تنها»

همچو من بسیار آنجا

«ایستاده در گذرها» 

راه میرفتند در جا

 

زیر باران زیر باران 

با دهانی پر ز خالی

کودکم میرفت و از جان

داد میزد از گرانی

 

«بس گوارا بود باران»

چشم بارانی کودک

«وه چه زیبا بود باران»

لاله آمد رفت میخک

 

«می شنیدم اندر این گوهر فشانی»

رازهایی از گرانی

پندهایی از نداری

همدلی بهتر بود از هم زبانی

 

«بشنو از من کودک من»

دور میخواهند تو را از بیت و هم صف

کن تو محکم بند بر تن

همتی خواهند این باره مضاعف

 

کار باید کرد بسیار

«پیش چشم مرد فردا»

 نیست دنیا تیره و تار

هست سبز و هست گنج و «هست زیبا»

 


شعر از: محسن سیداسماعیلی

برگرفته از سایت تبیان





طبقه بندی: شعر،  طنز،  ادبی
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 89 فروردین 17 توسط صادق | نظر بدهید

مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»

صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟»

کارمند تازه وارد گفت: «نه»

صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.»

مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره.»

مدیر اجرایی گفت: «نه»

کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت.





طبقه بندی: طنز،  ادبی
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 88 اسفند 18 توسط صادق | نظر بدهید

« بخشی از سریال رباعیات مدیر کل »

مدیر کلیّات ( طنز)
مدیر کلیّات ( طنز)

این غنچه ی نو شکفته گل خواهد شد

او مخترع ربات خُل خواهد شد

اما ننه اش به رغم بابا فرمود :

این تخم کدو مدیر کل خواهد شد

 

 

از روز تولدش چو گل بوده و هست

تر گل ور گل تپل مپل بوده و هست

هی گند زد و شسته شد و باز از نو

از نوزادی مدیر کل بوده و هست

 

 

در طنطنه ی ساز و دهل می آید

بر فرش هزار رنگ گل می آید

بر پارچه ای نوشته با خط درشت

ای منتظران ! مدیر کل می آید

مدیر کلیّات ( طنز)

 

« گل می روید به باغ گل می روید »

می روید هر چند که شل می روید

با چشم بصیرت بنگر سی سال است

مانند علف مدیر کل می روید!

 

 

از باغ وصال گل نچیدم و برفت

از شدت عشق ، خل نبیدیم و برفت

چندی به اداره در تردد بودیم

رخسار مدیر کل ندیدیم و برفت

 

 

می گفت : چه گویم به تو ، گل یا منشی ؟

باید بزنم ز خویش ، پل تا منشی

فردا همه شهر خبردار شدند

از رابطه ی مدیر کل با منشی

 

 

گیرم که نیای تو " دوگل " می باشد

یا جده ی تو زن " گوگول " می باشد

اینها همه پشم است بگو دور و برت

آیا یک تن مدیر کل می باشد؟

 

 

نازش رو برم ! که مثل گل خوابیده

از خستگی یه قل دو قل خوابیده

ارباب رجوع ! اندکی آهسته

در دفتر خود ، مدیر کل خوابیده

 

حسین عبدی





طبقه بندی: طنز،  ادبی
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 88 اسفند 17 توسط صادق | نظر بدهید

گفت و گوی کفن با مرده(طنز)

آهای حاجی پاشو چه وقت خوابه

پاشو دیگه وقت حساب کتابه

هو، نگو این کیه که آزار داره

پاشو ببین کفن با هات کار داره!

چه هیکلی زدی به هم، آفرین

چش نخوری، قد و برم آفرین

بی‏خودی زور نزن دیگه تو مُردی

چن ساعتی می‏شه که جون سپردی

حالا دیگه وقت حساب کتابه

داد نزنی مُرده ی زیری خوابه

مُرده‏ی زیری آدمی خلافه

تیزی باهاش دَفنه تو غلافه
قاط بزنه تیزی رو وَر می‏داره

می‏زنه و بابا تو در میاره

یادت میاد چه روزگاری داشتی

چه اسکناسا که روهم می‏ذاشتی؟

هی اسکناس می‏ذاشتی رو اسکناس
اونم با پول رشوه و اختلاس
می‏گفتی یک وعده غذا کافیه

صرف غذا باعث علافیه!

 

گفت و گوی کفن با مرده(طنز)

می‏گفتی یک آدم با کیاست

باید کُنه تو زندگی قناعت

لباس ده سال پیشت تنت بود

هم تن تو هم تن اون زنت بود

بعد شعار ضد صهونیستی

سر می‏دادی شعار ساده زیستی!

می‏گفتی آدمی که ساده زیسته

نمره زندگیش همیشه بیسته

لباس وصله‏دار تنت می‏کردی

هزار تا نفرین به زنت می‏کردی

می‏گفتی روسری برات خریدم

نمی‏دونی چه زحمتی کشیدم

فقط یادت باشه به هر بهونه

باید هف هش سالی سرت بمونه

عروسی و عزا سرت کن خانوم

خلاصه هر کجا سرت کن خانوم

زیاد نشورش یهو رنگش می‏ره

رنگ گل سرخ و قشنگش می‏ره

هَف هَش سالی با روسریت صفا کن

تو این هف هش سال حاجیتو دعا کن

 

گفت و گوی کفن با مرده(طنز)

 

الگوی مصرف که نداشتی حاجی

هر چی که داشتی جا گذاشتی حاجی

خیال نکن دنیا هنوز همونه

پشت سرت نفرین این و اونه

تو شیشه کردی خون هر فقیرو

چقد بیچوندی مردم اسیرو

خیال نمی‏کردی یه ذره هیچم
یروز منم دور تنت بپیچم!
مصرف کارای بدت زیاد بود
خیلی کارات قابل انتقاد بود
یادت میاد همسایه‏تون نون نداشت

حتی پول دوا و درمون نداشت؟

یادت میاد گفتی به من چه ول کن
این آدما رو زنده زنده گِل کن؟
ببین همون همسایه صبورت

خاک داره با بیل می ریزه تو گورت!

یکی نبود بهت بگه که بسه

خدا همیشه جای حق نشسته؟

یادت نبود فشار قبری هم هس

خورشید حقی پشت ابری هم هس؟

 

گفت و گوی کفن با مرده(طنز)

هیچکی بهت نگفت فلانی مُرده؟

نکیر و منکر به گوشت نخورده؟

نکیر و منکر دوتا بی‏گناهن

پیام دادن دارن میان، تو راهن!

اهل مزاح و رشوه خواری نیستن

اونجوری که تو دوس داری نیستن

تو مَرد نیستی تو شبیه مَردی

چرا که اصلاً کار خوب نکردی

کاری که اینجا دستتو بگیره

البته این حرفا واسه تو دیره!

اونقدِ حرص مال دنیا خوردی

تا آخرش سکته زدی و مُردی

کاش واسه پول دلت پُر از غم نبود

                                                   مصرف انسانیتت کم نبود

 

 

 

جمشید محمدی مقدم «حامی»





طبقه بندی: طنز،  ادبی
نوشته شده در تاریخ جمعه 88 اسفند 7 توسط صادق | نظر بدهید

ای وای زدست روزگار قسطی

چون کرده مرا (یه) مایه دار قسطی
من هیچ نبودم و نمی دانستم
حتی زدن داد و هوار قسطی

یک بانک به بنده داد از روی وفا

یک عالمه پول و اعتبار قسطی

پیکان قراضه ام زلطف این بانک

تبدیل شده به جاگوار قسطی

یک خانه خریده ام شمال تهران

با قالی و مبل ِ نونوار قسطی

از دولتی سر ِ عزیز این بانک

هر روز رسد شام و ناهار قسطی

گفتم به زن حامله ام با شدت

باید بکند فقط ویار قسطی

آن هم نه ویار ماهی و بوقلمون

بلکه هوس سیب و انار قسطی

ای وای زدست روزگار قسطی(طنز)

 

 

ای وای زدست روزگار قسطی(طنز)

حتی به تظاهرات هرگاه روم

دَر می کنم از خودم شعار قسطی

منبعد دگر ماست نمی بندم، جز

در بادیه و دیگ و تغار قسطی

القصه تمام چیزهایم قسطی است

پاییز و زمستان و بهار قسطی

از بس که به چیز قسطی عادت کردم

باید بخرم سنگ مزار قسطی

هر گاه که بانک خواهد از من پولش

فی الفور کنم بنده فرار قسطی

« جاوید » به طعنه گفت باید بزنم

خود را ز اراجیف تو دار ِقسطی

ای وای زدست روزگار قسطی(طنز)

 

محمد جاوید





طبقه بندی: شعر،  طنز،  ادبی
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 88 بهمن 22 توسط صادق | نظر بدهید
آداب سوار شدن بر قطار مترو(طنز)

مترو را آداب و ترتیبی بُوَد

این قواعد را بدانی  نیست بد

پس دگر در باره ی مترو نگو

"هیچ ترتیبی و آدابی مجو"

"ابن مترو" فیلسوف سال شصت

در کتاب "الهُلیسم"آورده است:

"قبل از آنکه داخل متروشوی

لازماً باید بسازی تن قوی

ابتدا رو سوی سخت افزار کن

روز و شب  هی  میل و دمبل کار کن

هالتر باید زنی  روزی سه سِت

هرستش هم بیست تا ای اسکلت

بین آنها میل کن یک کافی میکس

کار کن بعدش دوتا سِت بارفیکس

توپ ساز این گردن و آن شانه را

این تن  و این هیکل ویرانه را

تاکه در مترو نسازندت پرس

دور مانی از غم و از استرس

کار کن اسکات و تن را کن قوی

ورنه آنجا ضربه  فنی می شوی

 

آداب سوار شدن بر قطار مترو(طنز)

در کلاس راگبی کن ثبت نام

تا که در فینالِ هُل آری مقام

کار کن تا می توانی  شیرجه

صندلی  بگرفتن آسان نیست که

باید الان ، کوه پیمایی کنی

ریّه ها را قدرت افزایی کنی

بی شک اکسیژن کم آری در قطار

هست در واگن نفس کش بی شمار

حال ، وقت کارِ نرم افزاری است

گرچه این مبحث کمی تکراری است

کار کن بر روی اعصاب و روان

تا مُخت زآسیب مانَد در امان 

چون که آنجا هست گوشی ،صف به صف

زنگ ها آید به گوش از هر طرف

هدفونی در گوش خودبگذار کار

گوش خود را دست آهنگی سپار

چون که گاهی ناسپاسی می شود

یعنی یک بحث سیاسی می شود

این یکی دم می زند از آن جناح

آن یکی هم خون اوداند مباح

  

آداب سوار شدن بر قطار مترو(طنز)

این یکی گوید که آن اصلح تر است

آن یکی  گوید که این روشنگر است

یا که پایی می شود ناگه لگد

می شود شلیک چندین حرف بد

کار کن بر روی ذهنت، جان من

ورنه خواهی گشت چون مامان من

طفلکی چون اهل هل دادن نبود

لای درافتاد گیر و شد کبود

بیمه کن از فرق سر تاپای خود

کّله و آن شانه و هرجای خود

چون که امکان جراحت  نیست کم

خرج درمان هم گران است ای ببم

بحث خود را می کنم  اینجا تمام

مابقی هم وقت دیگر والسلام"

 

مصطفی مشایخی





طبقه بندی: طنز،  مترو،  قطار
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 بهمن 18 توسط صادق | نظر

 

 

یارانه ها و خوشه سوم(طنز)

ای مرفه کارمند بی حقوق

ای که بسیارید ایندم جوق جوق

ای نوشته فرم ها را بهر پول

ای بخورده زین سبب بسیار گول

فرم یارانه نمودی پر عزیز

تا روی با پول آن سوی ِ ونیز

فرم را پر کردی و ملق زدی

با کمر موزون بس لق لق زدی

گفته ای ماشین نداری زیر پا

دیزی ات پر باشد از آب و هوا

سقفِ بالاسر نوشتی آسمان

مالکی گفتی فقط یک از زنان

یک پسر داری تو شیطون و بلا

دختری داری چنان یاس منگولا

از حقوقت هم نوشتی توی ِ فرم

کم تر از خط فقیران است ونُرم

 

 

 

یارانه ها و خوشه سوم(طنز)

پس چونان بگذشت ایام مدید

دوره ای بگذشت و شد دور ِ جدید

حال میباشد جوابت در مبایل

دور تر از فکر و خاطر چند مایل

خوشة اول ببودی در نظر

پرت گشتی خوشة سوم دَمَر

درد میبینم تو را حاصل شده

فرم یارانه کنون کامل شده !!

حال دانستی مرفه بوده ای

بر شکم بیهوده کف را سوده ای

چون مرفه گشته ای اینک بَبَم

با خودت این جمله را گو دم به دم

خوشه را برگیر و بنشین ای سعید

یاد کن از آنکه بُن را میبرید

شاد باش و شاد زی اینک با حال

فقر و خطش را بشو پس  بیخیال

 

شعر ازمحسن سیداسماعیلی





طبقه بندی: طنز
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 88 بهمن 6 توسط صادق | نظر بدهید
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.