-هنرمند آن است که مویی و میانی دارد. مو و ریش خود را بلند کنید. در صورت امکان موهای خود را ببافید و ریش هایتان را با انواع ابزارهای موجود تزیین کنید. آشفتگی در مو و لباس شما ، نشانه شخصیت هنرمند شماست. استفاده از کلاه های عجیب و غریب نیز برای نزدیک شدن ظاهر شما به یک هنرمند شدیداً توصیه می شود.
-دخانیات عامل اصلی سرطان و هنرمندی است. سیگار و پیپ را هیچگاه از خودتان دور نکنید. نیمی از پول هایتان را صرف خرید سیگار و نیمی دیگر را صرف خرید توتون پیپ کنید. راه و بیراه پیپ خود را چاق کنید و با آن ژست های مختلف هنری بگیرید.
-رفتار عجیب و غریب از خودتان بروز دهید. به روی پشت بام بروید و فکر کنید یک پرنده کوچک زیبا هستید و از آن بالا همراه با خواندن مصرع " من یه پرنده ام " خود را در آسمان لا یتناهی رها کنید. یا تصور کنید که آنقدر از جسم رها شده اید که تنها یک روح هستید و سعی کنید از دیوار عبور کنید. این کار ها را آنقدر تکرار کنید تا شما را به تیمارستان ببرند. آنوقت جنون هم در پرونده شما ثبت می شود که باعث افتخار یک هنرمند است.
-بر خلاف دیگران رفتار کنید. در فصل زمستان با یک تیشرت یا زیر پیراهن و پیجامه به خیابان بروید و شعر" خواهران این تابستان " را بخوانید یا در فصل تابستان با شال و کلاه و بارانی در بزرگراه ها شعر " در آستانه فصلی سرد " را زمزمه کنید. در مراسم جشن و پایکوبی به گوشه ای بروید و های و های گریه کنید. در مراسم عزاداری ، قاه قاه بخندید و از خود حرکات موزون به در کنید. با این کار هر چه زودتر به درجه والای هنرمند دیوانه می رسید.
-در محافل خصوصی از رفتارهای عمومی دیگران انتقاد کنید و در محافل عمومی ، مسائل خصوصی دیگران را تعریف کنید. خصوصاً اگر سوژه شما هنرمندان معروف باشند ،شنونده های بیشتری جذب خواهید کرد حتی می توانید برای جذابیت بیشتر لوح فشرده حریم خصوصی آن ها را هم تکثیر و توزیع کنید.
-با خود کتاب های قطور ، سازهای بزرگ و بوم های رنگارنگ حمل کنید. ابزار کار هنری ، مهم تر از خود هنر است. هر شغلی با ابزارش شناخته می شود ، همانطور که مکانیک یا تعمیرکار با جعبه ابزارش شناخته می شود ، شما هم با جعبه ابزارتان به عنوان یک هنرمند شناخته می شوید. همه جا ابزارتان را همراهتان داشته باشید تا دیگران بدانند که با چه هنرمند بزرگی طرف هستند.
-سبک شخصی داشته باشید. هر اشتباه یا کم سوادی یا بیسوادی در هنر با سبک شخصی و عقیده فردی قابل توجیه است. شما می توانید هر مزخرفی را به نام سبک شخصی و کار هنر مدرن و پست مدرن به مخاطب بخورانید و به به و چه چه دریافت کنید. اگر کسی هم اعتراض کرد او را به بیسوادی و عقب ماندگی متهم کنید.
علیرضا لبش
از تبیان
طبقه بندی: طنز، هنرمند
- جدول حل کنید. همیشه یک کیف جدول همراه خودتان داشته باشید تا یک موقع توی اداره لنگ نمانید. این روزها حل کردن جدول جواب می دهد. وظیفه اول شما به عنوان یک کارمند، حل جداول کلمات متقاطع و در وهله بعدی حل جداول سودوکو و دست آخر اگر وقت شد، حل جدول های خیابان است.
-به ارباب رجوع بی احترامی کنید. به او بفهمانید که دوران ارباب و رعیتی تمام شده است. جوری با او رفتار کنید که بفهمند دوران طاغوت و ظلم به آخر رسیده است و دیگر هیچ اربابی از هیچ رعیتی بالاتر نیست. زمانه، زمانه عدالت محوری است نه ارباب و رعیتی.
- مراجعه کنندگان را ساعت ها پشت در اتاقتان سرپا و ترجیحاً یک لنگه پا نگهدارید. آن ها باید بدانند که کار شما چقدر مهم و سخت است. با راه انداختن کار ارباب رجوع تنها ارزش کار خود و همکارانتان را پایین می آورید. اداره، خم رنگرزی نیست. این همیشه یادتان باشد.
- امضای شما حکم طلا را دارد، بی خودی امضای خود را هدر ندهید. مراجعه کننده باید بداند که هر چیزی یک قیمتی دارد و قیمت قلم و امضای شما از هر نقاش و نویسنده و هنرمندی بالاتر است. قلم خود را ارزان نفروشید. گرفتن پول چایی و زیر میزی یک رسم قدیمی و باستانی است و شگون دارد. به رسم و رسومات پایبند باشید. با ارباب رجوع هایی که ادعا می کنند مرض قند دارند و یا فشار خون و با چای و شیرینی میانه ای ندارند اصلاً صحبت نکنید. آن ها را به یک کلینیک درمانی یا بیمارستان راهنمایی کنید.
- پیشرفت سه پله دارد. پاچه خواری، خود شیرینی و زیر آب زنی. اگر می خواهید از فردا ترفیع و پایه حقوق بالا داشته باشید، از همین امروز اقدام کنید. خوردن پاچه همراه با کله بسیار مقوی و مفید است. خود شیرینی هم شما را از خریدن شیرینی و مراجعه به قنادی معاف می کند. انسان ها مانند حوض هستند گاهی گل آلود می شوند باید چند وقت یکبار زیر آبشان را مانند حوض زد و عوضشان کرد.
-یکی از کارهای پسندیده راه انداختن کار بندگان خداست ولی از آن پسندیده تر کار چاق کنی است. احترام به خویشاوندان هم از کارهای پسندیده محسوب می شود. همانطور که در دعوا ها و ارائه ادبیات شفاهی بستگان درجه یک مقدم هستند، موقع کار راه انداختن هم اولویت با آن هاست. از قدیم گفته اند بند پ خود را محکم ببند، تا قورباغه سر بالا نره.
- اگر به حقوق کارمندی دلخوش کرده اید، بدانید و آگاه باشید که به زودی از گرسنگی خواهید مرد. اگر با پول چایی و شیرینی البته حتماً از زیر میز، کارتان راه افتاد که خوب، اگر نه به فکر اختلاس باشید یعنی یک عده ای را از دست یک سری پول ها خلاص کنید. اگر اختلاس جواب نداد به فکر شغل دوم و سوم و بساز و بنداز باشید، اگر آن هم جواب نداد، دیگر به دنبال جواب نباشید. شما یک سوال بی جواب هستید که زندگی جوابتان کرده است.
علیرضا لبش از تبیان
طبقه بندی: طنز، نمونه، کارمند
- مشروط شوید. مشروطی را برای دانشجو ساخته اند نه رئیس دانشگاه و اساتید. هیچکدام همه واحد های خود را پاس نکنید. از حد مجاز مشروطی و ترم های مجاز حضور در دانشگاه نهایت استفاده را ببرید. مطمئن باشید بیرون از دانشگاه هیچ خبری جز رفتن به سربازی و بعد از آن بیکاری وجود ندارد. حداقل وقتی که در دانشگاه حضور دارید به عنوان یک دانشجو شناخته می شوید نه یک بیکار.
- تا دوران تحصیلتان تمام نشده در دانشگاه عاشق شوید و ازدواج کنید. چون اگر دانشگاهتان تمام شود هیچکس حاضر نیست با یک آدم آس و پاس بیکار ازدواج کند.
- جزوه های خود را مرتب و منظم بنویسید شاید فرجی شد و کسی برای گرفتن جزوه به شما مراجعه کرد و بختتان باز شد وگرنه بعد از تمام شدن دانشگاه بخت ازدواج را از دست خواهید داد.
- یکی از راه های گرفتن نمره درس خواندن است. برای گرفتن نمره راه های دیگری هم وجود دارد. یکی از ساده ترین این راه ها پاچه خواری است. اکثر دانشجویان و به خصوص شاگرد اول ها نمره خود را از این طریق به دست می آورند. راه دیگر گرفتن نمره، جنس مخالف بودن است که در این روش نیازی نیست شما کار خاصی انجام دهید. نمره خود به خود برای شما منظور می شود.تهدید استاد به پنچر کردن ماشینش، مظلوم نمایی و بهانه مریضی و فوت اقوام درجه یک و دو و پیدا کردن آشنا و استفاده از بند پ روش های دیگر گرفتن نمره است که در مواقع لزوم توصیه می شود.
- در فعالیت های فوق برنامه شرکت کنید. شما با درس خواندن فوقش یک لیسانسه بیکار می شوید. اما با شرکت در برنامه های فوق برنامه استعداد های هنری و غیر هنری خود را کشف و استعداد های هنری خود را خنثی و استعداد های غیر هنری خود را ضبط و بعد از فارغ التحصیل شدن به کار می بندید.
- به تمام همکلاسی های خود پیشنهاد ازدواج بدهید و بعد از فارغ التحصیلی با دختر خاله پدرتان ازدواج کنید. با این کار هم مدت مدیدی چند نفر را سر کار گذاشته اید و آمار بیکاری را در کشور کاهش داده اید و هم باعث بالا رفتن اعتماد به نفس چند نفر شده اید و هم روابط فامیلی را تقویت کرده اید.
- با گرفتن پایین ترین مدرک، دانشگاه را رها کنید. هرگز از یک سوراخ دوبار گزیده نشوید. ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد و دکتری یک اشتباه بزرگ است هر وقت تحصیل را رها کنید و به کار اصلی خانوادگیتان برگردید، سود کرده اید. با ادامه تحصیل شما یک فوق لیسانس و یا دکتر بیکار خواهید شد که دیگر نمی توانید سرتان را پیش در و همسایه بلند کنید. پس تا دیر نشده به فکر یک کار نان و آب دار باشید.
علیرضا لبش از تبیان
طبقه بندی: طنز، ادبی، نمونه، دانشجو
-به کارمندان خود رحم نکنید. کاری کنید که نامتان را در کتاب های تاریخ بنویسند. آنقدر سنگدلی به خرج دهید تا هیتلر، آتیلا و چنگیز در مقابل شما، آدم های مهربان و رئوفی به حساب آیند. مدیر باید کلاهش پشم داشته باشد. سعی کنید همیشه از کلاه های پشمی استفاده کنید و مواظب باشید حتماً پشم کلاهتان، طبیعی باشد.
-اسکوروچ باشید. شخصیت اسکوروچ پیر را حتماً در داستان کریسمس به خاطر دارید. اسکروچ می تواند بهترین الگو برای یک مدیر نمونه باشد. در دادن حقوق و مزایا و وام و مساعده تا می توانید خست به خرج دهید. هر چقدر وابستگی مالی کارمندان به شما بیشتر باشد، حرف شنوتر می شوند.
-معاونان خود را از نزدیکان و ترجیحا اقوام درجه یک خود انتخاب کنید. مثلاً معاون مالی شما می تواند برادرتان باشد. معاون اداری، خواهرتان، معاون امور بانوان، همسرتان، معاون جوانان، فرزند دلبندتان و بازرس ویژه باجناقتان باشد.
-برای خود چندین منشی انتخاب کنید تا مراجعان برای دیدن شما از چند کانال گزینشی رد شوند و در نهایت هم به دلیل حضور شما در جلسه یا بازدید عذرش را بخواهید. اصولا مدیر یک مجموعه هر چقدر دور از دسترس باشد، معتبر تر می شود.
-جلسات مختلف تشکیل دهید. جلسات خود را به بهانه تشکیل جلسه دیگری هم زمان در مکان دیگری نیمه تمام بگذارید. شمار بالای جلسات نشانه اهمیت یک مدیر است. وقتی تنها هستید به منشی خود بگویید جلسه دارید و به رد و بدل کردن اس ام اس و خواندن جوک بپردازید و به ریش همه بخندید و از وقت خود به نحو احسن استفاده کنید. تلفن هایتان را روی پیغام گیر بگذارید و جواب ندهید. مدیری که به تلفن هایش جواب بدهد حتماً خیلی بیکار است. خیلی وقت ها تلفن خود را خاموش کنید.
-در خانه به همسر و فرزندان خود بیاموزید که برای دیدن شما حتماً باید وقت قبلی بگیرند و هماهنگی های لازم را انجام دهند. اگر فرزندتان خواست چیزی بخرد، حتماً باید روال قانونی و اداری آن را طی کند. دیسیپلین اداری را ابتدا در خانه و خانواده خود برقرار کنید.
-اصل توبیخ برای همه، تشویق برای یک نفر را پیاده کنید. در صورت اشتباه یکی از کارمندان همه را مورد مواخذه قرار دهید مخصوصاً باجناقتان را به شدت تنبیه کنید تا حواسش جمع شود که خود را پیش خانواده همسرتان بیش از حد شیرین نکند. در صورت انجام شدن یک حرکت مثبت برادرتان را مورد تشویق قرار دهید. این طور، همه کارمندان امیدوار و شاداب به وظایفشان عمل می کنند.
علیرضا لبش
از تبیان
طبقه بندی: طنز، ادبی، مدیر، نمونه
کی بود عطسه کرد؟
وسط
یکی از سخنرانیهای استالین در یک گردهمایی، کسی عطسه کرد. استالین خاموش
شد و نگاه عمیقی به حاظران انداخت. همه از ترس خشکشان زده بود.
استالین سکوت را شکست:
ـ کی بود عطسه کرد؟ صدا از دیوار بلند میشد ولی از مردم نه.
ـ برای بار دوم سوال میکنم، چه کسی عطسه کرد؟
ـ ...
ـ سوال کردم چه کسی عطسه کرد؟
ـ ... ردیف اول را تیرباران کنید!
ردیف
اول شنوندگان را از مجلس بیرون بردند. استالین بار دیگر سؤالش را تکرار
کرد، اما کسی جرأت نکرد . بالاخره نوبت اعدام ردیف دوم شد. نگهبانان آنها
را هم از مجلس بیرون بردند. استالین بار دیگر پرسید:
ـ چه کسی عطسه کرد؟
یک نفر با ترس و لرز دستش را بلند کرد.
ـ آهان شما بودید؟
ـ مرد بیچاره که رنگ به رو نداشت در حالی که آب بینیاش را بالا میکشید با صدای لرزان گفت:
ـ بله رفیق استالین.
استالین در حالی که لبخند مهربانانهای! بر لب داشت گفت:
ـ عافیت باشه رفیق! هوا سرد شده باید بیشتر مواظب سلامتیتان باشید
ترجمه: احمد عربانی
شوخی!<\/h2>
یک افسر در صحن حیات کرملین با استالین مواجه شد. احترام گذاشت و منتظر ماند. استالین جواب احترام نظامی را با سردی داد و گفت:
ـ عجب! سرهنگ شما هنوز تیرباران نشدهاید؟!
سرهنگ
بیچاره از ترس بر جا خشک شد. بعد از رفتن استالین، با وضعیت روحی بسیار
بدی به خانه برگشت و چند روز بیمار بود. پس از بهبودی فوراً به جبههها
رفت تا در معرض دید استالین نباشد، چون میدانست که در فهرست اعدامیهاست.
چند
ماهی گذشت تا بر حسب اتفاق بار دیگر با استالین در محلی روبهرو شد. با
ترس احترام گذاشت. استالین مثل دفعه قبل جواب داد و باز گفت:
ـ عجب! سرهنگ شما هنوز تیرباران نشدهاید؟!
سرهنگ بیچاره با ترس و لرز جواب داد: هنوز خیر قربان!
گرچه
از آن پس خیلی تلاش کرد که با استالین مواجه نشود اما در بازگشت از جبهه
نبرد با آلمانیها هر بار که به مسکو میآمد برحسب اتفاق استالین را میدید
و همین سؤال را از او میکرد.
بالاخره جنگ جهانی تمام شد و سرهنگ
زنده ماند. به مناسبت پایان جنگ مجلس جشنی در کرملین بر پا بود و از این
سرهنگ هم دعوت شد. در این مجلس طبق معمول استالین سخنرانی کرد. او ضمن
برشمردن مشکلات و سختیهای جنگ گفت: «با تمام این مشکلات ما روحیه خود را
حفظ کرده بودیم و حتی گاهی با رفقا شوخی هم میکردیم...»
بعد رو کرد به سرهنگ فوقالذکر و در حالی که لبخند میزد پرسید:
«درسته سرهنگ؟...»
ترجمه: عبدالله مهاجر
از مجموعه لطیفههای روسی
از تبیان
طبقه بندی: طنز، ادبی، لطیفه، روس، استالین، شوخی، اعدام
خاله
معنای لغوی: خواهر مادر
معنای استعارهای: هر زنی که با مادر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد.
نقش سمبلیک: یک خانم مهربان و دوست داشتنی که خیلی شبیه مادر است و همیشه برای شما آب نبات میخرد.
غذای مورد علاقه: آش کشک.
زیر شاخه ها:
شوهر خاله: یک مرد مهربان که پیژامه می پوشد و به ادبیات و شکار علاقه مند است.
دختر خاله، پسر خاله: همبازی دوران کودکی که یا در بزرگسالی عاشقش می شوید اما با یکی دیگه ازدواج می کنید یا باهاش ازدواج می کنید.
مشاغل کاذب: خاله زنک بازی، خاله خان باجی.
چهره های معروف: خاله خرسه، خاله سوسکه.
داشتن یک خاله ی مجرد در کودکی از جمله نعمات خداوندی است.
عمه
معنای لغوی: خواهر پدر
معنای استعاره ای: هر زنی که با پدر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد،هر زنی که مادر چشم دیدنش را نداشته باشد.
نقش سمبلیک: به عهده گرفتن مسئولیت در موارد زیر:
1-
جواب همه ی ناسزاهایی که می دهید. مثال: عمته... 2- جواب همه ی محبت هایی
که می کنید. مثال: به درد عمهات می خوره... 3- توجیه کلیهی بیقوارگی
ها،رفتارهای نامتناسب شما (تنها برای دخترخانم ها). مثال: به عمهات رفتی.
4- خیلی چیزهای بدِ دیگه. از ذکر مثال معذوریم...
غذای مورد علاقه: شله زرد، سمنو.
زیر شاخه ها:
شوهر عمه: یک مرد پولدار که سیبیل قیطانی دارد و چندش آور است.
پسرعمه/دخترعمه: همبازی دوران کودکی که در بزرگسالی حال تان را به هم می زنند!!
چهره های معروف: عمه لیلا.
داشتن یک عمه که در توصیفات فوق صدق نکند جزو خوش شانسی های زندگی است.
دایی
معنای لغوی: برادر مادر
معنای استعاره ای: هر مردی که پتانسیل کتک خوردن توسط پدر را داشته باشد.
نقش سمبلیک: یکی
از معدود مردانی که هر چند به سیاست علاقه مند است اما حس گرمی به شما می
دهد، همیشه حرفهای تان را می فهمد و می شود پیشش گریه کرد.
غذای مورد علاقه: فسنجون.
زیر شاخه ها:
زن دایی: یک خانم کدبانو که جلوی مادر قپی می آید.
پسردایی،دختردایی: همبازی دوران کودکی که در بزرگسالی مثل یک همرزم ساپورت تان می کنند.
چهره های معروف: علی دایی، دایی جان ناپلئون، خان دایی جون.
سعی کنید حتما حداقل یک دایی داشته باشید.
عمو
معنای لغوی: برادر پدر
معنای استعاره ای: هر مردی که با پدر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد.
نقش سمبلیک: یکی
از مردانی که شما همیشه باید بهش خوشامد بگید و بعد بروید کارتون ببینید
تا او با پدر حرف های جدی بزند. یکی از مردانی که مادر به مناسبت آمدنش
قرمه سبزی می پزد و همیشه وقتی می رود پدر ساکت شده، به فکر فرو می رود.
غذای مورد علاقه: قرمه سبزی، آبگوشت.
زیر شاخه ها:
زن عمو: باز هم یک خانم که خودش را برای مادر می گیرد،
دخترعمو،پسرعمو: همبازی دوران کودکی که اگر تا هجده-بیست سالگی دوام آورده، باهاش ازدواج نکنید خطر را از سر گذراندهاید.
چهره های معروف: عمو زنجیرباف، عمو یادگار، عمو پورنگ.
داشتن یک عمو ی پولدار خیلی خوب است
از
تبیان
طبقه بندی: طنز، فامیل
قبل از اینکه بخونید: لطفا گیر ندید که تو اتاق عمل آدم بیهوشه، فقط بخونید و بخندید. نوش جان!
حرفهایی که دوست ندارید در اتاق عمل بشنوید:
• اووووووووووه !!! پس اشتباه بریدم!
• کسی ساعت مچی منو ندیده؟!
• دیشب تا دیر وقت مهمونی بودم. یادم نمی آد هیچوقت تو عمرم آن قدر ........ !
• وای! صفحه ی 47 دستورالعمل جراحیم پاره شده!
• منظورت چیه که باید پای چپشو می بریدیم؟!
• فوراً یه عکس از این زاویه بگیر. این یکی از عجایب خلقته!
• بهتره این تیکه رو نگه داریم. ممکنه برای تشریح به درد بخوره!
• ولی کتاب من اینجوری نمی گه! کتاب تو چاپ چندمه؟!
• فوراً اون تیکه گوشت رو برگردون!
• صبر کن ببینم! اگه این طحالشه، پس اون چی بود؟!
• پرستار لطفاً اون گوشت رو به من بده. اون گوشته ... همون چه می دونم... اون عضوی که نمی دونم چی بود دیگه!
• اوه! زود دوباره همه ی بخیه ها رو باز کنین. یکی از پنس ها کمه!
• اگه فقط یادم می اومد که این کارو چه جوری هفته ی پیش توی کلاس بازآموزی انجام دادند خوب بود!
• لعنتی! بازم چراغ ها خراب شد!
• می دونی؟ پول خیلی هنگفتی میشه توی تجارت کلیه به جیب زد. اوه! اینجا رو! این آقا یه کلیه اضافه داره!
• همه برن عقب وایسن! لنز چشمم افتاد بیرون!
• میشه قلبش رو یه مدت از تپیدن بندازی؟ تمرکزم رو به هم می زنه!
• خیلی خب بچه ها... این برای همه مون می تونه یه تجربه ی جدید باشه!
• می دونستی این مریض خودشو یک میلیون دلار بیمه ی عمر کرده؟ الان زنش تلفن زد و گفت !!
• اشکالی نداره. همون قیچی رو بده. کف زمین رو که تمیز کردن. نه؟!
• یادته بخش تشریح می گفت حاضره 1000 دلار برای یه جسد تر و تمیز بده؟!
• چی؟! منظورت چیه که اینو واسه عمل نیاورده بودن؟!
• کاش عینکم رو توی خونه جا نمی ذاشتم!
• این مریض بیچاره اگه اشتباه نکنم زن و بچه داره. نه؟!
• پرستار نگاه کن ببین این آقا برای اهدای عضو ثبت نام کرده بوده یا نه؟!
• خدای من! منظورت چیه که ازش برای قبول مسئولیت مرگ امضا نگرفتین؟!
• نگران نباشین. فکر می کنم این تیغ به اندازه ی کافی تیز باشه!
• چیه؟ چرا اینطوری نگاه می کنین؟! تا حالا ندیدین یه دانشجو اینجا جراحی کنه؟!
• الو؟ سلام عزیزم. چی؟! منظورت چیه که طلاق می خوای؟!
• من که نمی دونم این چه عضویه! ولی به هر حال زود بذارش وسط بسته یخ!
• عجله کنین. من نمی خوام این قسمت سریال رو از دست بدم!
• این گاز خنده خیلی باحاله. می شه یه کم دیگه شو امتحان کنم؟!
• پس بچه کو؟! مگه مریضو برای سزارین نیاورده بودن؟! اینجا اتاق عمل شماره چنده؟!
• هی پرستار! یه ست جراحی دیگه روی اون یکی میز باز کن. اون مریض هنوز داره تکون می خوره!
• مطمئنی که بعداً ازمون شکایت نمی کنه؟!
• معلومه که من این عمل رو قبلاً هم انجام دادم پرستار. تقریباً 20 سال پیش بود!
• آتیش! آتیش! زود همه بدوین بیرون!
طبقه بندی: طنز، اتاق عمل
دوستان
و همراهان گفتنی است که این مطلب صرفاً جنبه طنز و سرگرمی
دارد و ما قصد هیچگونه اهانتی را به جامعه پزشکان نداریم. از همین جا بابت
کلیه زحماتی که این عزیزان برای بیماران می کشند تشکر می کنیم و امیدواریم
سالم و سلامت باشند.
این بیماری شما باید فوری درمان بشه:
یعنی من ماه بعد قراره برم مسافرت و معالجه این بیماری خیلی ساده و سودآوره و بهتره زودتر ترتیبش رو بدم!
خوب بگید ببینم مشکل شمااز کی شروع شد:
یعنی من از بیماری شما چیزی متوجه نشدم و ایده ای ندارم و امیدوارم شما خودتون سرنخی به من بدین!
یک وقت دیگه از منشی برای آخرهای این هفته بگیر:
یعنی من امروز با دوستام دوره دارم، باید برم زودتر بزن به چاک!
هم خبرهای خوب و هم خبرهای بد براتون دارم:
یعنی خبر خوب اینه که من قراره یه ماشین جدید بخرم و خبر بد اینکه شما باید پول اونو بدین!
من به این آزمایشگاه اطمینان دارم بهتره آزمایش هاتون را اونجا انجام بدین:
یعنی من 40 درصد از پول آزمایش بیمارانی که به اونجا معرفی می کنم را می گیرم!
دارویی که براتون نوشتم داروی خیلی جدیدیه:
یعنی من دارم یه مقاله علمی می نویسم و می خواهم از شما مثل موش آزمایشگاهی استفاده کنم!
اگه تا یک هفته دیگه خوب نشدید یه زنگ به من بزنید:
یعنی من نمی دونم بیماری شما چیه شاید خود به خود تا یک هفته دیگه خوب بشه!
بهتره چندتا آزمایش تکمیلی هم انجام بدین:
یعنی من نفهمیدم بیماری شما چیه. شاید بچه های آزمایشگاه بهتون کمک کنن!
ابن بیماری الان خیلی شایعه:
یعنی این چندمین مریضیه که این هفته داشتم باید حتما امشب برم سراغ کتاب های پزشکی و در مورد این بیماری مطالعه کنم!
اگه این عوارض از بین نرفت هفته دیگه زنگ بزنید وقت بگیرین:
یعنی تا حالا مریضی به این ... نداشتم خدا را شکر که هفته دیگه مسافرتم و مطب نمی آم!
فکر نمی کنم رفتن پیش فیزیوتراپیست فایدهای داشته باشه:
یعنی من از فیزیوتراپیست ها نفرت دارم نرخ های ما رو شکستن!
ممکنه یک کمی دردتون بیاد:
یعنی هفته پیش دو تا مریض از شدت درد زبونشون رو گاز گرفتن!
فکر نمیکنید این همه استرس روی اعصاب تون اثر گذاشته باشه:
یعنی من فکر می کنم شما مشکل دارین و امیدوارم یک روان شناس پیدا کنم که هزینه های درمان شما رو باهاش تقسیم کنم.
از
تبیان
طبقه بندی: طنز
به نام خدایی که زن آفرید / حکیمانه امثال ِ من آفرید
خدایی که اول تو را از لجن / و بعداً مرا از لجن آفرید !
برای من انواع گیسو و موی / برای تو قدری چمن آفرید !
مرا شکل طاووس کرد و تورا / شبیه بز و کرگدن آفرید !
به نام خدایی که اعجاز کرد / مرا مثل آهو ختن آفرید
تورا روز اول به همراه من / رها در بهشت عدن آفرید
ولی بعداً آمد و از روی لطف / مرا بی کس و بی وطن آفرید
خدایی که زیر سیبیل شما / بلندگو به جای دهن آفرید !
وزیر و وکیل و رئیس ات نمود / مرا خانه داری خفن آفرید
برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب / شراره ، پری ، نسترن آفرید
برای من اما فقط یک نفر / براد پیت من را حَسَنْ آفرید !
برایم لباس عروسی کشید / و عمری مرا در کفن آفرید
به نام خداوند مردآفرین / که بر حسن صنعش هزار آفرین
خدایی که از گِل مرا خلق کرد / چنین عاقل و بالغ و نازنین
خدایی که مردی چو من آفرید / و شد نام وی احسن الخالقین
پس از آفرینش به من هدیه داد / مکانی درون بهشت برین
خدایی که از بس مرا خوب ساخت / ندارم نیازی به لاک، همچنین
رژ و ریمل و خط چشم و کرم / تو زیباییام را طبیعی ببین
دماغ و فک و گونهام کار اوست / نه کار پزشک و پروتز، همین !
نداده مرا عشوه و مکر و ناز / نداده دم مشک من اشک و فین!
مرا ساده و بیریا آفرید / جدا از حسادت و بیخشم و کین
زنی از همین سادگی سود برد / به من گفت از آن سیب قرمز بچین
من ساده چیدم از آن تک درخت / و دادم به او سیب چون انگبین
چو وارد نبودم به دوز و کلک / من افتادم از آسمان بر زمین
و البته در این مرا پند بود / که ای مرد پاکیزه و مهجبین
تو حرف زنان را از آن گوشه گیر / و بیرون بده حرفشان را از این
که زن از همان بدو پیدایشات /نشسته مداوم تو را در کمین !
از تبیان
طبقه بندی: طنز
که تو آدم نشوی جان پدر
حیف از آن عمر که ای بی سروپا
در پی تربیتت کردم سر
دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر
رنج بسیار کشید و پس از آن
زنده گشت به کامش چو شکر
عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر
چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر
پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افگند به سراپای پدر
گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر
پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در
«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»
عبدالرحمن جامی
از تبیان
طبقه بندی: شعر، طنز، ادبی