سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است

«دو کاج »1، شعر معروف محمد جواد محبت در کتاب فارسی دوره ابتدایی رو یادتون هست؟ عباس احمدی با الهام از دو کاج محبت، شعر  زیبایی سروده که حال و هوای امروزی تری داره.

کاج بی ریشه از تو بیزارم(طنز)

در کنار حریم یک اتوبان

توی تهران دو کاج روئیدند

مردم البته از گرفتاری

کاج‌ها را به کُل نمی‌دیدند

روزی از روزهای پاییزی

 کم تعریض آمد از بالا

راه افتاد شخص پیمانکار

شب که بودند خلق در لالا!

یکی از کاج‌ها به ایشان گفت:

لطف خود را به بنده شامل کن

چند تا سَرو آنطرف تر هست

ما دو را جون مادرت ول کن!

گفت با طعنه مجری پرو‍ژه

کاج بی ریشه از تو بیزارم

از منابعْ طبیعی استان

بنده شخصا مجوزم دارم

سرو چون این شنید گفت: این کاج

به سبیل باباش خندیده‌ست

بنده فامیل حاجی‌ام، ضمنا

ریشه هایم پر از مونوکسید است!

 مجری طرح دید اینطوری

کار تعریض جاده ممکن نیست

گشت عازم مهندس ناظر

تا ببیند که عیب کار از چیست

شهریاران شبانه با سرعت

راه تکرار بر خطر بستند
سرو و کاج و چنار را یکجا

با لودِر تکه تکه بشکستند

 



پی نوشت :

در  کنار  خطوط    «سیم  پیام»
خارج  از  ده ،  دو  کاج ،  روئیدند
سالیان  دراز ،  رهگذران 
 آن دو را  چون  دو دوست  می دیدند
روزی از  روزهای  پاییزی
 زیر    رگبار   و     تازیانه ی    باد 
یکی  از کاجها  به خود   لرزید 
خم شد  و  روی   دیگری   افتاد
گفت   ای آشنا  ببخش مرا 
خوب در حال  من  تامل   کن
ریشه هایم  ز خاک  بیرون  است  
   چند    روزی  مرا    تحمل    کن
کاج  همسایه    گفت    با   تندی
مردم  آزار ، از   تو      بیزارم
دور  شو ، دست  از  سرم  بردار  
من  کجا  طاقت   تو    را  دارم 
بینوا   را    سپس    تکانی     داد
یار   بی رحم    و     بی  محبت  ا و
سیمها  پاره گشت  و  کاج    افتاد
بر زمین   نقش   بست     قامت    ا و
 مرکز  ارتباط  ،  دید   آن    روز
ا نتقا ل    پیام   ، ممکن      نیست
گشت  عازم  ، گروه   پی  جویی   
تا  ببیند  که  عیب  کار   از  چیست
سیمبانان   پس   از  مرمت   سیم
راه  تکرار  بر   خطر     بستند
یعنی  آن   کاج    سنگدل  را  نیز
با  تبر  ، تکه تکه  ،  بشکستند




طبقه بندی: طنز
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88 شهریور 25 توسط صادق | نظر بدهید

شوتبالیست ها

1- کاکرو : غول مرحله آخر !

2- ایشیزاکی : ریزعلی! (بخونید پترس! )

3- اوراب : عضو دائم شورای بازداشت شدگان گشت ارشاد !

4- کارت زرد : پس از قبولی در آزمون کتبی! و مصاحبه و گزینش! اعطا خواهد شد

5- کارت قرمز : در سردخانه! طی مراسمی با شکوه اعطا می شود.

6- محل زندگی مربی کاکرو :(4 گزینه ای )

1- فاضلاب های شاوولین! 2- غارهای آهکی رشته کوه های کلیمانجارو! 3- مرداب های هند! 4- ایشان قصد ازدواج ندارند!!

7- خواهر و برادر کاکرو :در خورشید گرفتگی بعد به حول قوه الهی لباساشون رو عوض می کنند. (مامان شلوارمو شستی! (پیام های بازرگانی !!)

8- موریزاکی : همون ابرام میرزاپور خودمونه !

9- ژاپن : پدر فوتبال ! (البته اگر کسی ادعا میکنه که کس دیگه ای پدر این طفل هست،میتونه با در دست داشتن مدارک مربوطه به دفتر روابط عمومی قصر گوگوریو مراجعه کنه!)

10-طول زمین فوتبال در ژاپن : لیمیت f(x) وقتی که x به سمت 0 میل کند (با فرض کسری بودن تابع f(x) ! )

11- مدت زمان لازم برای پیمودن قوس محوطه تا نقطه پتالتی :متاسفانه معادله مکان زمان آن هنوز کشف نشده است!

12- مدت زمان لازم برای زمین خوردن مجدد بازیکنان پس از پریدن : به نذر هواداران قبل از آغاز حرکت پرتابه بستگی دارد! . . .

13- دیدن قسمت آخر این سریال : مرحوم خواجه عطار نیشابوری هم همین آرزو رو داشت !

14- تعداد قسمت های این سریال : می تونید از تو کتاب گینس ببینید!

15- سیر رشد شخصیت ها : کاملا کوانتومی بوده و تابع معادله بور - شرودینگر می باشد!

16- محل تولد کارگردان این سریال : آبادان !

17- زمان تاسیس تیم شاهین : متاسفانه آرشیو فرمانداری بوشهر هنوز الکترونیکی نشده !

18- ضریب هوشی دیگر بازیکنان تیم : کمی بالاتر از پلانکتون ها !

19- زمان پخش اولین قسمت : حیف کاشکی از زمان مادها دست نوشته های بیشتری باقی مونده بود!

20- اسپانسر پیراهن بازیکنان : فدراسیون بین المللی ورزش های نابینایان !

21- امتحانات پایان سال در مدارس ژاپن : در یک گروه به روش سوییسی انجام خواهد شد!

22- سوباساوزارا :به ترتیب جومونگ 1 . . . 2 . . . 3 . . . و . . . !

ادامه این داستان را در آپ ! های بعد خواهید دید !! . . .





طبقه بندی: طنز
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 88 شهریور 23 توسط صادق | نظر بدهید

اهل تهرانم (طنز)

اهل تهرانم من

روزگارم عالی

سور و ساطم جور است

وانتی دارم که

زرت آن قمصور است

خانه ام  زیر زمین

سوسکهایش خوشگل

 موشهایش باحال

لوله ها پوسیده

همه چیز اورجینال

پسرانم همه خوب

همه در راس امور

این یکی اهل هنر

می نوازد وافور

آن یکی پنهانی

می فروش پاسور

اهل تهرانم (طنز)

سومی  نان خشکی است

چرخ توپی  دارد

قبل از این  با موتورش

در ونک، کیف ربایی می کرد

چارمی از پاییز

می خورد آب خنک در زندان

سی دی غیر مجاز

پخش می کرد ایشان

دخترانم  دم بخت

نه ببخشید، همه سن بالا

پرشده خانه م از رایحه ی ترشیجات

بخت آن یک شد وا

رفت وبعد از یک سال

با دوتا بچه به پیشم برگشت

خورد با مشت و لگد

کتکی کامل و مشت

اهل تهرانم (طنز)

شوهرش،شرّخر مشهوری بود

سه زن  صیغه ای و عقدی داشت

می شناسید ، اسی خرکش را؟

آدم بیخود و ناجوری بود

همسرم هم دیروز

از خوشی دق کرده است

طفلکی راحت شد

هیکل  گنده منهم ای کاش

در همین هفته به او می پیوست

 

مصطفی مشایخی





طبقه بندی: طنز
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 88 شهریور 16 توسط صادق | نظر بدهید

 

« سالها دل طلب جام جم از ما می کرد»

نوع ال سی دی سامسونگ تمنا می کرد

داشتم گرچه یکی تی وی بیست ودوسه اینچ

دل ولی یکصد و ده اینچ تقاضا می کرد

هرچه می گفتمش این تلویزیون مالی نیست

عصبانی شده از بنده و دعوا می کرد

گرچه برنامه تی وی همه تکراری بود

چار چشمی همه را خوب تماشا می کرد

بابت دیدن یک لحظه فیلم کُره ای

بی خود از خود شده ، بدجور تقلا می کرد

زن من هم شده همدستش و با عشوه و ناز

وسط معرکه خود را به دلم جا می کرد

بعد با خواستن مانتو و سرویس طلا

پیش من راز دل خویش هویدا می کرد

دخترم هم که پدر سوخته بابا بود

هر چه می خواست بلافاصله پیدا می کرد

با چاخان کردن و لوس بازی بسیار مرا

خر نموده دوسه تا لیست مهیا می کرد

و درآتش زدن ِ پول زبان بسته من

پیروی از صنم وساغر و مینا می کرد

پسرم نیز که بیکاره ولی دکتر بود

روز و شب پول مراخرج عطینا می کرد

 

بر نمی خاست از او بو و بخاری اما

نور دیده طلب پاترول و مزدا می کرد

دست لامصب من یاور آن ها شد و هی

بی محل سفته و چک یکسره امضاء می کرد

تا به خود آمده دیدم که طلبکار زبل

از برایم در ِ زندان اوین وا می کرد

از تبانی دل ودست وعیالات عزیز

روز وشب دیده روان اشک چو دریا می کرد

داخل بند شب و روز دل بیچاره

یاد جام جم و ال سی دی و این ها می کرد

بود «جاوید» در آن بند و برای دل من

کارگردان شده و معرکه برپا می کرد

چون سلحشور شده گاهی و با خواندن وِرد

رفع عیب از رُخ پر چین زلیخا می کرد

گاه طناز تر از ده نمکی ها می شد

سوزوکی را به شبی شاهد و شیدا می کرد

یا که مهران مدیری شده با صد چهره

مُفسدان را بنوازیده و رسوا می کرد

چارسالی شد و القـّصه پس از آزادی

باز هم دل طلب جام جم از ما می کرد

دیده را بسته و سرکوب نمودم دل خویش

تا نبینم ستم و زحمت زندان چون پیش

 

محمد جاوید





طبقه بندی: طنز
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88 شهریور 11 توسط صادق | نظر بدهید

طنز

مطالبی که می خونید مکالمات تلفنی واقعی ضبط شده در مراکز خدمات مشاوره مایکروسافت در انگلستان هست.

***

مرکز مشاوره : چه نوع کامپیوتری دارید؟

مشتری : یک کامپیوتر سفید...

***

مشتری : سلام، من «سلین» هستم. نمی تونم دیسکتم رو دربیارم

مرکز : سعی کردین دکمه رو فشار بدین؟

مشتری : آره، ولی اون واقعاً گیر کرده

مرکز : این خوب نیست، من یک یادداشت آماده می کنم...

مشتری : نه ... صبر کن ... من هنوز نذاشتمش تو درایو ... هنوز روی میزمه .. ببخشید ...

***

مرکز : روی آیکن My Computer در سمت چپ صفحه کلیک کن.

مشتری : سمت چپ شما یا سمت چپ من؟

***

مرکز : روز خوش، چه کمکی از من برمیاد؟

مشتری : سلام ... من نمی تونم پرینت کنم.

مرکز : میشه لطفاً روی Start کلیک کنید و ...

مشتری : گوش کن رفیق؛ برای من اصطلاحات فنی نیار! من بیل گیتس نیستم، لعنتی!

***

مشتری : سلام، عصرتون بخیر، من مارتا هستم، نمی تونم پرینت بگیرم. هر دفعه سعی می کنم میگه : «نمی تونم پرینتر رو پیدا کنم» من حتی پرینتر رو بلند کردم و جلوی مانیتور گذاشتم ، اما کامپیوتر هنوز میگه نمی تونه پیداش کنه...

***

مشتری : من توی پرینت گرفتن با رنگ قرمز مشکل دارم...

مرکز : آیا شما پرینتر رنگی دارید؟

مشتری : نه.

***

مرکز : الآن روی مانیتورتون چیه خانوم؟

مشتری : یه خرس Teddy که دوست پسرم از سوپرمارکت برام خریده.

***

مرکز : و الآن F8 رو بزنین.

مشتری : کار نمی کنه.

مرکز : دقیقاً چه کار کردین؟

مشتری : من کلید F رو 8 بار فشار دادم همونطور که بهم گفتید، ولی هیچ اتفاقی نمی افته...

***

طنز

مشتری

: کیبورد من دیگه کار نمی کنه.

مرکز : مطمئنید که به کامپیوترتون وصله؟

مشتری : نه، من نمی تونم پشت کامپیوتر برم.

مرکز : کیبوردتون رو بردارید و 10 قدم به عقب برید.

مشتری : باشه.

مرکز : کیبورد با شما اومد؟

مشتری : بله

مرکز : این یعنی کیبورد وصل نیست. کیبورد دیگه ای اونجا نیست؟

مشتری : چرا، یکی دیگه اینجا هست. اوه ... اون یکی کار می کنه!

***

مرکز : رمز عبور شما حرف کوچک a مثل apple، و حرف بزرگ V مثل Victor، و عدد 7 هست.

مشتری : اون 7 هم با حروف بزرگه؟

***

یک مشتری نمی تونه به اینترنت وصل بشه...

مرکز : شما مطمئنید رمز درست رو به کار بردید؟

مشتری : بله مطمئنم. من دیدم همکارم این کار رو کرد.

مرکز : میشه به من بگید رمز عبور چی بود؟

مشتری : پنج تا ستاره.

***

مرکز : چه برنامه آنتی ویروسی استفاده می کنید؟

مشتری : Netscape

مرکز : اون برنامه آنتی ویروس نیست.

مشتری : اوه، ببخشید...  Internet Explorer

***

مشتری : من یک مشکل بزرگ دارم. یکی از دوستام یک Screensaver روی کامپیوترم گذاشته، ولی هربار که ماوس رو حرکت میدم، غیب میشه!

***

مرکز : مرکز خدمات شرکت مایکروسافت، می تونم کمکتون کنم؟

مشتری : عصرتون بخیر! من بیش از 4 ساعت برای شما صبر کردم. میشه لطفاً بگید چقدر طول میکشه قبل از اینکه بتونین کمکم کنید؟

مرکز : آآه..؟ ببخشید، من متوجه مشکلتون نشدم؟

مشتری : من داشتم توی Word کار می کردم و دکمه Help رو کلیک کردم بیش از 4 ساعت قبل. میشه بگید کی بالاخره کمکم می کنید؟   

***

مرکز : چه کمکی از من برمیاد؟

مشتری : من دارم اولین ایمیلم رو می نویسم.

مرکز : خوب، و چه مشکلی وجود داره؟

مشتری : خوب، من حرف a رو دارم، اما چطوری دورش دایره بذارم؟

 

برگرفته از سایت  علمی دانشجویان ایران





طبقه بندی: طنز
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 88 مرداد 6 توسط صادق | نظر بدهید

قسمت دوم:

شعر

در برخی از ابیات سروده‌های امام، آمیزه‌ای از طنز تلخ و شیرین وجود دارد که ویژه اشعار ایشان است:

«دست آن شیخ ببوسید که تکفیرم کرد

محتسب را بنوازید که زنجیرم کرد»

 

طنز و کنایه در برخی ادبیات گاه در جدی‌ترین شکل آن حضور پیدا می‌کند و حاصل آن نه لبخند است و نه حتی تبسمی کوتاه, اما نوعی وجد و شعف از شنیدن آن در مخاطب ظاهر می‌شود که از جنس ظریف‌ترین و لطیف‌ترین خنده‌هاست که مولوی از آن به «شکل دگر خندیدن» یاد می‌کند:

«مرشد از دعوت به سوی خویشتن بردار دست

لاالهت را شنیدستم ولی الا چه شد؟!»

 

حضرت امام در گله و شکوه از رقیب با تعبیری بسیار دلنشین، طنزی زیبا می‌آفرینند:

«از زهر جانگداز رقیبم سخن مگوی

دانی چه‌ها کشیدم از این مار خالدار؟!»

 

ترکیب مار خالدار با توجه به جایگاه رقیب در چشم عاشق و سابقه آن در شعر عاشقانه و عارفانه از طنزی شیرین و مستحکم برخوردار است که از نمونه‌های دیگر این‌گونه تعبیرها، بیتی است از ـ احتمالاًـ فصیح‌الزمان شیرازی (اینکه عرض شد احتمالاً، دلیلش این است که در ادبیات فارسی چند سده اخیر، مرتب شاطرعباس صبوحی، فصیح‌الزمان می‌شود و بالعکس)

«یار در کوی رقیب است و کنون منتظرم

تا که از «خانه عقرب» قمر آید بیرون»

 

شعر

وقتی جای همه‌چیز با هم عوض می‌شود، یعنی طنز، حالا باید مدرس، چیز بیاموزد!

«گر گذشتی به در مدرسه با شیخ بگو

پی تعلیم تو آن لاله عذار آمد باز»

 

ترکیب‌ها و تعابیری که به‌تنهایی کنایه‌آمیز و طنزآفرین هستند در اشعار امام فراوان است، ترکیباتی نظیر:

دکه زهد، دغل‌بازی صوفی، رند می‌آلود، صوفی غدار، صوفیان محجوب! ورق پاره عرفان، خرقه شرک... در شعر امام کسی هدف قرار می‌گیرد که از معیارها و حدود مشخص اعتدال در رفتار، کردار، گفتار و پندار تخطی می‌کند. به عبارت دیگر این‌گونه اشعار از امام مصداق بارز «طنز متعالی و هدفمند و اصلاحگر» است؛ طنزی که نمونه‌های مشابه آن را در شعر رند شیراز می‌توان پیدا کرد. تأمل در برخی از ابیات طنز‌آمیز و سرشار از رمز و کنایه و اشاره در سروده‌های حضرت امام لذتی دارد که توجه شما را به نمونه‌هایی از آن‌ها جلب می‌کنیم:

شیخ محراب تو و وعدة گلزار بهشت

غمزة دوست نشاید که من ارزان بدهم

***

با کاروان بگویید از راه کعبه برگرد

ما یار را به مستی بیرون خانه دیدیم

***

تو و ارشاد من ای مرشد بی رشد و تباه

از بر روی من ای صوفی غدار برو

***

در حلقه درویش ندیدیم صفایی

در صومعه از او نشنیدیم ندایی

***

واعظ شهر که از پند خود آزارم داد

از دم رند می‌آلوده مددکار شدم

***

بر در میکده با آه و فغان آمده‌ام

از دغل‌بازی صوفی به امان آمده‌ام

***

شعر

گوش از عربده صوفی و درویش ببند

تا به جانت رسد از کوی دل آواز سروش

***

 

از قیل و قال مدرسه‌ام حاصلی نشد

جز حرف دل‌خراش، ‌پس از آن‌همه خروش

***

 

آنان‌که به علم فلسفه می‌نازند

بر علم دگر به آشکارا تازند

ترسم که در این حجاب اکبر، آخر

سرگرم شوند و خویشتن را بازند

***

این شیفتگان که در صراطند همه

جوینده چشمه حیاتند همه

حق می‌طلبند و خود ندانند آن را

در آب به دنبال فراتند همه

***

ماه رمضان شد می و میخانه برافتاد

عشق و طرب و باده به وقت سحر افتاد

***

بهار آمده دستار زهد پاره کنید

به پیش پیر مغان رفته استشاره کنید

سزد ز دانه انگور سبحه‌ای سازید

برای رفتن میخانه استخاره کنید

 

 

شعر

در پایان به دو سروده از اشعار امام(ره) اشاره می‌کنیم که حضرت امام در سرودن آن‌ها بدون شک، قصد و هدف شوخی و مطایبه داشته است، با وجود اینکه طنز به مفهوم متعارف آن در این دو اثر حضور و نمود بیشتری دارد اما هدفمندی آن در جهت اصلاح عدم توجه به هنجارها کاملاً مشهود است:

 

ای وازده! ترهات بس کن

تکرار مکررات بس کن!

ای عاشق شهرت ای دغل‌باز!

بس کن تو خزعبلات بس کن

گفتار تو از برای دنیاست

پیگیری مهملات بس کن

بردار تو دست از سر ما

تکرار مکررات بس کن!

***

قم بدکی نیست از برای محصّل

سنگک نرم و کباب اگر بگذارد

حوزه علمیه دایر است و لیکن

خان فرنگی‌مآب اگر بگذارد

هیکل بعضی شیوخ قدس‌مآب است

عینک با آب و تاب اگر بگذارد

ساعت ده موقع مطالعه ماست

پینکی و چرت و خواب اگر بگذارد

 

سخن درباره ظرافت‌ها و باریک‌بینی‌های کلام

امام خمینی(ره) مجالی گسترده‌تر می‌طلبد؛ امیدواریم که این مختصر انگیزه‌ای به دست داده باشد تا دیگر محققان (یعنی به جز ما!) آستین بالا بزنند و تحقیقاتشان را در چنین زمینه‌های مستعدی روی دایره بریزند. ناگفته‌ها بسیار است.





طبقه بندی: طنز
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88 خرداد 13 توسط صادق | نظر بدهید

بیان کنایه‌آمیز

در ادبیات فارسی همواره یکی از شیوه‌های کارآمد و تأثیرگذار انتقال مفاهیم بوده است. شاعران و نویسندگان نکته‌پرداز با توجه به ظرافت‌ها و توانایی‌های زبان فارسی توانسته‌اند خالق زیباترین و پرمخاطب‌ترین آثار ادب فارسی باشند. سخن کنایه‌آمیز در آفرینش آنچه از آن به‌عنوان «طنز متعالی» یاد می‌کنیم، نقش بنیادین داشته است.

 

تاریخ ادبیات فارسی سرشار از آثاری است که از این شیوه بیانی مدد گرفته‌اند. شاید با توجه به دغدغه‌های فراوان و با در نظرگرفتن کم‌حوصله بودن انسان امروز، نیاز به سخن غیر مستقیم و به ‌عبارت دیگر بیان غیر جدی و تلطیف‌شده، منطقی‌تر به نظر بیاید.

سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی(ره) بهانه‌ای شد تا نگاهی گذرا به آثار مکتوب حضرت ایشان داشته باشم؛ آثاری که ـ به‌ویژه در شعر امام ـ نشانه‌های درخشانی از سخن کنایه‌آمیز و طنز متعالی در آن‌ها وجود دارد‌؛ طنزی که با شیرینی و ملاحت خاص خود، تأثیر ماندگارتری در ذهن مخاطب بر جا می‌گذارد‌. آشنایی با این شیوه بیانی، از زبان کسی که او را همواره به‌صراحت در گفتار ـ به ‌جهت ارتباط مستقیم ایشان با مردم و مسائل کلان و سرنوشت‌ساز امت در کنار بار سنگین رسالت زعامت مردم ـ می‌شناسیم، بدون تردید سبب ایجاد شگفتی بیشتری خواهد شد.

سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی(ره) بهانه‌ای شد تا نگاهی گذرا به آثار مکتوب حضرت ایشان داشته باشم؛ آثاری که ـ به‌ویژه در شعر امام ـ نشانه‌های درخشانی از سخن کنایه‌آمیز و طنز متعالی در آن‌ها وجود دارد‌؛

حضرت امام(ره) نه داعیه شاعری داشته‌اند و نه معرفی ایشان به‌عنوان کسی که بخش قابل ملاحظه‌ای از لحظه‌های فراغت خود را با دغدغه‌های شعر و شاعری می‌گذرانده، چیزی به شخصیت والای ایشان اضافه می‌کند. امام را می‌شناسیم به جهت عظمت و بزرگواری او که در هر نفس، تنها دغدغه‌اش خدا و هدایت خلق خدا بود نه چیز دیگر. شاید سخن گفتن از شعر و در این مقال بحث درباره حضور طنز در آثار آن بزرگوار، بتواند تعریفی شایسته‌تر از طنز ارائه دهد و توجه ما پدیدآورندگان آثاری از این دست را به این مهم جلب کند که نجابت و سلامت در گفتار،‌ هیچ منافاتی با شیرینی و ملاحت آن ندارد و بار دیگر به این فکر کنیم که در ارتباط با خلق خدا، چین بر پیشانی انداختن و ابرو در هم کشیدن شایسته موجودی به نام انسان نیست؛ موجودی که در تعریف او و بیان یکی از تمایزاتش با حیوان او را تنها موجودی دانسته‌اند که ضاحک و خندان است. شاداب بودن از چنان اهمیتی برخوردار است که حتی پیامبران و ائمه معصومین علیهم السلام و اولیای خدا در ایجاد آن اصرار می‌ورزیده‌اند، در خبر‌ها و احادیث،‌ از شوخی‌ها و بیان کنایه‌آمیز و شیرین پیامبران و امامان، بسیار نقل کرده‌اند. با این تفاوت که ایشان اگر سخنی بر زبان می‌رانده‌اند،‌ جز در مسیر حق و رضایت خداوند نبوده است و هرگز کلامی که ثمره آن رنجاندن دیگران باشد از آنان صادر نشده است. این سخن را از حضرت امام(ره) نقل کرده‌اند: «در جوانی سرگرم مفاهیم و اصطلاحات پرزرق‌و‌برق شدم که نه از آن‌ها جمعیتی حاصل شد نه حال. اسفار اربعه با طول و عرضش از سفر به سوی دوست بازم داشت. نه از فتوحات فتحی حاصل و نه از فصوص‌الحکم حکمتی دست داده تا چه رسد به غیر این‌ها.»

طنز متعالی

این نگاه حضرت امام به حواشی جهان هستی،‌ نشانگر نگاهی شهودی و دیدگاهی فراتر از اندیشه‌ها و تأملات این جهانی است. در این مختصر اگر سخنی از شیوه بیان حضرت امام رقم می‌خورد، بیشتر منظور آن است که شاید بتوانیم کاستی‌های نگاه خود را به گونه‌ای شایسته‌تر ترمیم کرده باشیم و آنچه را که باید، از سیره و روش الهی چنین مردانی بیاموزیم.

اشعار حضرت امام(ره) سروده‌هایی است سرشار از مفاهیم عرفانی و توحیدی و آرمان‌گرایانه. آنچه مسلم است امام هرگاه فرصت و فراغتی پیدا می‌کرده‌اند، با نگاهی که نتیجه دیدگاه شهودی بوده، با معبود سخن می‌گفته‌اند و سوز و گداز و راز و نیازی از سر تسلیم و بندگی با پروردگار خویش داشته‌اند و این‌همه به‌روشنی از بی‌تکلفی و ساده بودن شیوه بیان ایشان نمایان است؛ مضامین و مفاهیم گوناگونی که جز در واردات قلبی انسان نمی‌توان از آن‌ها سراغی گرفت.

 این اشعار گاهی سروده‌ای در نکوهش مدعیان ظاهرفریب و ریاکاران چند‌چهره است و گاه در شرح درد فراق و زمانی نتیجه به درد آمدن دل از نابسامانی‌ها و ناهنجاری‌هایی است که انسان غفلت‌زده امروز با آن دست‌و‌پنجه نرم می‌کند و گاه نیز تذکری است به خود و همه, تا مبادا خواب نسیان، انسان را فراگیرد و آدمی از خود بیگانه شود. امام خمینی در انتقاد و شکایت از عالمان بی‌عمل و فریب‌کاران به ظاهر درست، از همان زاویه‌ای می‌نگرد که خواجه شیراز نگریسته است، با این تفاوت که ایشان به پیروی از پیامبران و ابرار و ابدال به سلامت و نجابت در گفتار و صداقت در بیان توجه ویژه‌ای نشان می‌دهند و در سخن رندانه خویش جانب حقیقت را همواره حفظ می‌کنند تا مبادا کسی را ـ جز آنکه باید ـ از شیوه بیان خود برنجاند. تعابیر عرفانی اشعار امام با آنچه صوفیان و خداپرستان حقیقی از این مفاهیم و تعابیر استنباط و استدراک می‌کنند برابر است و در غالب آثار ایشان هر تعبیر عرفانی به مفهومی توحیدی و الهی و آنچه از ابزار این مفاهیم است دلالت دارد و جایی برای تعبیر و تفسیر غیر متعارف و دور از ذهن باقی نمی‌گذارد.

«همه در عید به صحرا و گلستان بروند

من سرمست ز میخانه کنم رو به خدا»

 

کلمه «میخانه» در این بیت جز باطن عارف کامل و نیز جز جایگاهی که در آن روی نیاز به درگاه معبود برده می‌شود نیست و زلال‌ترین مفهوم نمادین میخانه در اصطلاح عرفانی‌اش همین است و لاغیر. شیرینی و گوارایی و ملاحت در گفتار، حتی در اشعار بسیار جدی و صرفاً عرفانی امام حضور خود را به رخ می‌کشد:

«یار امشب پی عاشق‌کشی است

من نگویم, ز خدنگش پیداست!»

 

طنز متعالی

از نظر امام برای «مذهب رندان» آرایه‌هایی چون خرقه و خانقاه لازم نیست و درویش واقعی کسی است که از همه این ظواهر به دور باشد:

«خرقه و خانقه از مذهب رندان دور است

آنکه دوری کند از این و آز آن درویش است»

 

 

ادامه دارد...





طبقه بندی: طنز
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 88 خرداد 11 توسط صادق | نظر بدهید
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.